جهنم من با او فصل
جهنم من با او🍷 فصل ۲
# پارت ۴۲
ویو کوک : با ا.ت کنار هم نشستیم و صبحونه رو خوردیم خیلی ذوق داشت واسه خرید مثل بچه های ۲ ساله شده بود ...
☆ پرش زمانی به بعد صبحانه
ویو کوک : بعد صبحونه ا.ت دستاش رو شست و مثل جت با دو رفت طبقه بالا و لباساش رو در ارض ۲ دیقه پوشید و تیپ خفنی زد و اومد منم داشتم شیر موزم رو میخوردم که دستمو گرفت و با ذوق گف ....
ا.ت : کوکی جونم من آمادم پاشو بدوووو
کوک : ا.ت وایسا منم برم آماده شمممم
ا.ت : اوفففف باشه فقط سریع
کوک : چشممم ( دستاش رو گذاشت رو چشماش )
ا.ت : بی بلا ( لبخند )
کوک : چشمای تو هم روشن برا دیدن این بانیت
ا.ت : دیوونه بدو برو حاضر شو
کوک : من رفتم
الکس ( فیلیکس ) : چه زوج زیبایی
پ ا.ت : قبول دارم به هم میان ( لبخند ریز )
الکس : سلیقه خواهرمم عجب بد بوداااا بعد نمیدونستم
ا.ت : گمشو مرتیکه گراز سلیقه به این خوبی تو خری بهت رو دادیم خودتو جا آدم دیدی
الکس : درست حرف بزن دختره چشم سفید من خر باشم خواهرمی میشی کره خر ( اخم الکی )
پ ا.ت : بسه دیگه اینجا منم خر حساب میشم باباتونم درست حرف بزنین ( خنده )
ا.ت و الکس : ( خنده بلند )
کوک : هعی چه خبره بگین منم بخندم
ا.ت : عه حاضر شدی ؟ اوکی بیا تو ماشین میگم بهت
کوک : باشه فعلا خدافظ پدر جا بابای خره ( رو به الکس )
الکس : گمشین ( دمپایی رو پرت کرد سمت کوک )
کوک : ( جا خالی داد ) هعی روزگار از خونه خودمم بیرونم میکنن ( گریه الکی )
ا.ت : ( خنده ) نه بابا این الان پا میشه میره بیمارستان
کوک : واسه چی ؟
الکس : ا.تتتتت خفه شووووووووو
ا.ت : میگم تو ماشین بدو بیا
کوک : باشه
الکس : وای به حالت بگیاااا
( ا.ت و کوک رفتن )
پ ا.ت : نگفتی چرا بیمارستان
الکس : عاممم توضیح میدم بعدا من برم ( در رفت )
پ ا.ت : امان از دست این جوونا ( ایشونم پاشد رفت خونه خودش )
ویو ا.ت : با کوک سوار ماشین شدیم و به سمت بهترین پاساژ کره رفتیم برای خریدای عروسیمون .... واقعا ذوق داشتم برای عروسیم و امید وارم که دیگه اتفاق بدی نیوفته و دوباره عروسیم خراب نشه ....
ویو راوی : نه عروسی خراب میشد نه روزای بعدش ولی کسی چه میدونست که بعد عروسی ا.ت چه بلاهایی که قراره سرش بیاد ؟ ازدواج با کوک درست بود ولی اطرافیانشون چی ؟ بین اونا کدوماشون آدمای درستی بودن ؟ شاید هیچکدوم یا شاید بعضیا ... ا.ت و کوک خبر نداشتن که دارن وارد چه بازیی میشن ... بازیی که روزگار برای اونا تدارک دیده ....
ادامه دارد ...
لایک ؟ کامنت ؟🎀
# پارت ۴۲
ویو کوک : با ا.ت کنار هم نشستیم و صبحونه رو خوردیم خیلی ذوق داشت واسه خرید مثل بچه های ۲ ساله شده بود ...
☆ پرش زمانی به بعد صبحانه
ویو کوک : بعد صبحونه ا.ت دستاش رو شست و مثل جت با دو رفت طبقه بالا و لباساش رو در ارض ۲ دیقه پوشید و تیپ خفنی زد و اومد منم داشتم شیر موزم رو میخوردم که دستمو گرفت و با ذوق گف ....
ا.ت : کوکی جونم من آمادم پاشو بدوووو
کوک : ا.ت وایسا منم برم آماده شمممم
ا.ت : اوفففف باشه فقط سریع
کوک : چشممم ( دستاش رو گذاشت رو چشماش )
ا.ت : بی بلا ( لبخند )
کوک : چشمای تو هم روشن برا دیدن این بانیت
ا.ت : دیوونه بدو برو حاضر شو
کوک : من رفتم
الکس ( فیلیکس ) : چه زوج زیبایی
پ ا.ت : قبول دارم به هم میان ( لبخند ریز )
الکس : سلیقه خواهرمم عجب بد بوداااا بعد نمیدونستم
ا.ت : گمشو مرتیکه گراز سلیقه به این خوبی تو خری بهت رو دادیم خودتو جا آدم دیدی
الکس : درست حرف بزن دختره چشم سفید من خر باشم خواهرمی میشی کره خر ( اخم الکی )
پ ا.ت : بسه دیگه اینجا منم خر حساب میشم باباتونم درست حرف بزنین ( خنده )
ا.ت و الکس : ( خنده بلند )
کوک : هعی چه خبره بگین منم بخندم
ا.ت : عه حاضر شدی ؟ اوکی بیا تو ماشین میگم بهت
کوک : باشه فعلا خدافظ پدر جا بابای خره ( رو به الکس )
الکس : گمشین ( دمپایی رو پرت کرد سمت کوک )
کوک : ( جا خالی داد ) هعی روزگار از خونه خودمم بیرونم میکنن ( گریه الکی )
ا.ت : ( خنده ) نه بابا این الان پا میشه میره بیمارستان
کوک : واسه چی ؟
الکس : ا.تتتتت خفه شووووووووو
ا.ت : میگم تو ماشین بدو بیا
کوک : باشه
الکس : وای به حالت بگیاااا
( ا.ت و کوک رفتن )
پ ا.ت : نگفتی چرا بیمارستان
الکس : عاممم توضیح میدم بعدا من برم ( در رفت )
پ ا.ت : امان از دست این جوونا ( ایشونم پاشد رفت خونه خودش )
ویو ا.ت : با کوک سوار ماشین شدیم و به سمت بهترین پاساژ کره رفتیم برای خریدای عروسیمون .... واقعا ذوق داشتم برای عروسیم و امید وارم که دیگه اتفاق بدی نیوفته و دوباره عروسیم خراب نشه ....
ویو راوی : نه عروسی خراب میشد نه روزای بعدش ولی کسی چه میدونست که بعد عروسی ا.ت چه بلاهایی که قراره سرش بیاد ؟ ازدواج با کوک درست بود ولی اطرافیانشون چی ؟ بین اونا کدوماشون آدمای درستی بودن ؟ شاید هیچکدوم یا شاید بعضیا ... ا.ت و کوک خبر نداشتن که دارن وارد چه بازیی میشن ... بازیی که روزگار برای اونا تدارک دیده ....
ادامه دارد ...
لایک ؟ کامنت ؟🎀
- ۶.۲k
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط