فیک جیمین شاید تا چند روز دیگه فیکو نزاشتم
{•° توهم عاشقی °•} pt10
× ا.ت ویو ×
صبح شده بود بیدار شدم جیمین هنوز خواب بود، دستاشو از دور کمرم باز کردم و از تخت پایین اومدم ...رفتم یه دوش گرفتم. وقتی از حموم اومدم بیرون جیمین تو اتاق نبود ،
لبخندی از روی رضایت زدم و لباسامو تنم کردم...حوصله نداشتم برای همین موهامو خشک نکردم
هروقت حالم خوب نبود سیگار میکشیدم ، آرومم میکرد...رفتم لب پنجره و یه سیگار روشن کردم و یه کام ازش گرفتم ...
اشکام میخواست سرازیر بشه اما جلوی خودمو گرفتم ، نمیخواستم حالمو بدتر کنم برای همین سعی کردم گریه نکنم
همینطور که داشتم فکر میکردم در اتاق باز شد و جیمین اومد داخل ، پشت سرم وایستاد...خیلی بهم نزدیک بود، نفساشو پشت گوشم حس میکردم . سیگارمو از دستم کشید و انداختش بیرون و گفت
جیمین: خوشم نمیاد زنم سیگار بکشه
خجالت کشیدم، چون کسی نمیدونست من سیگار میکشم
جیمین: منو دیوونه ی خودت کردی الآنم با خجالت کشیدنات بیشتر دلمو میسوزونی؟
ا.ت: کی بر میگردیم؟ من کلی کار دارم باید انجام بدم، چرا منو اینجا علاف خودت کردی؟
جیمین: بر میگردیم ولی به شرطی که توهم انقدر به خودت سخت نگیری و استراحت کنی...
تعجب کرده بودم، تا حالا هیشکی نگرانم نشده بود ...نمیدونم چرا ولی دلم یجوری شد، نکنه عاشقش شدم؟ نه امکان نداره...من هیچوقت همچین اشتباهی نمیکنم!
ا.ت: میشه این حرفارو تموم کنی ، بگو کی بر میگردیم وگرنه میزنم همینجا لهت میکنما
جیمین یه نگاه بهم کرد و یه لبخند زد ، صورتشو نزدیکم کرد و لباشو روی لبام گذاشت...مثل یه تشنه که سالها آب نخورده بود منو میبوسید
دستشو رو کمرم گذاشت و منو سمت خودش کشید ، پاهام سست شده بود داشتم وا میدادم ولی یلحظه ب خودم اومدم ، تقلا کردم که ولم کنه اما فایده نداشت
کمکم داشتم واکنش نشون میدادم که ازم جدا شد
جیمین: خیلی دوسِت دارم، هیچوقت فکرشم نمیکردم که بتونم حتا نزدیکت بشم ، اما الان تونستم طعم لباتو بچشم
ا.ت: دفعه آخرت باشه که اینکارو میکنی! (با عصبانیت)
جیمین: چیزیو که غیر ممکنه ازم نخا
شرط برای پارت بعدی
لایک ۲۰
کامنت ۱۰
× ا.ت ویو ×
صبح شده بود بیدار شدم جیمین هنوز خواب بود، دستاشو از دور کمرم باز کردم و از تخت پایین اومدم ...رفتم یه دوش گرفتم. وقتی از حموم اومدم بیرون جیمین تو اتاق نبود ،
لبخندی از روی رضایت زدم و لباسامو تنم کردم...حوصله نداشتم برای همین موهامو خشک نکردم
هروقت حالم خوب نبود سیگار میکشیدم ، آرومم میکرد...رفتم لب پنجره و یه سیگار روشن کردم و یه کام ازش گرفتم ...
اشکام میخواست سرازیر بشه اما جلوی خودمو گرفتم ، نمیخواستم حالمو بدتر کنم برای همین سعی کردم گریه نکنم
همینطور که داشتم فکر میکردم در اتاق باز شد و جیمین اومد داخل ، پشت سرم وایستاد...خیلی بهم نزدیک بود، نفساشو پشت گوشم حس میکردم . سیگارمو از دستم کشید و انداختش بیرون و گفت
جیمین: خوشم نمیاد زنم سیگار بکشه
خجالت کشیدم، چون کسی نمیدونست من سیگار میکشم
جیمین: منو دیوونه ی خودت کردی الآنم با خجالت کشیدنات بیشتر دلمو میسوزونی؟
ا.ت: کی بر میگردیم؟ من کلی کار دارم باید انجام بدم، چرا منو اینجا علاف خودت کردی؟
جیمین: بر میگردیم ولی به شرطی که توهم انقدر به خودت سخت نگیری و استراحت کنی...
تعجب کرده بودم، تا حالا هیشکی نگرانم نشده بود ...نمیدونم چرا ولی دلم یجوری شد، نکنه عاشقش شدم؟ نه امکان نداره...من هیچوقت همچین اشتباهی نمیکنم!
ا.ت: میشه این حرفارو تموم کنی ، بگو کی بر میگردیم وگرنه میزنم همینجا لهت میکنما
جیمین یه نگاه بهم کرد و یه لبخند زد ، صورتشو نزدیکم کرد و لباشو روی لبام گذاشت...مثل یه تشنه که سالها آب نخورده بود منو میبوسید
دستشو رو کمرم گذاشت و منو سمت خودش کشید ، پاهام سست شده بود داشتم وا میدادم ولی یلحظه ب خودم اومدم ، تقلا کردم که ولم کنه اما فایده نداشت
کمکم داشتم واکنش نشون میدادم که ازم جدا شد
جیمین: خیلی دوسِت دارم، هیچوقت فکرشم نمیکردم که بتونم حتا نزدیکت بشم ، اما الان تونستم طعم لباتو بچشم
ا.ت: دفعه آخرت باشه که اینکارو میکنی! (با عصبانیت)
جیمین: چیزیو که غیر ممکنه ازم نخا
شرط برای پارت بعدی
لایک ۲۰
کامنت ۱۰
۱۳.۴k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.