.
.
.
.
جنگ جمل
.
گُرگ آن روز شَبان بود و خیانت می کرد
شیخ با جوهر تحریف کتابت می کرد
راویان راوی ابلیس شدند اینگونه
خِبره در جعل احادیث شدند اینگونه
رو به روی علی از نام علی بد گفتند
درد اینجاست که از قول محمّد گفتند
در زمانی که زمین بستر طُغیان شده بود
شهر آلوده به پیراهن عُصیان شده بود
زنی از تیره ی تردید عَلم برمی داشت
پِی آن کینهٔ دیرینه قدم برمی داشت
زنی آنگونه که مَحرم شد و نامحرم بود
زنی آنگونه که میدانی و میدانم بود
زنی آنگونه که فریاد عرب را نشنید
نیمه شب زوزهٔ سگهای حُؤَب را نشنید
. "دستی ای کاش از این طایفه دورش می کرد
کاشکی جهلِ عرب زنده به گورش می کرد"
.
همهٔ عمر از این فتنه خبر داشت علی
چاه اگر کَند علی،نخل اگر کاشت علی
چه نصیحت بنویسد پسر کعبه به غیر؟
به رفیقان قدیمی که زُبیراند زُبیر
به کسانی که به سلّاخی دین افتادند
و هم از اسب هم از اصل زمین اُفتادند
چشم ظلمت زده روشن به حقیقت ها نیست
گوش این قوم بدهکار نصیحت ها نیست
جلوهٔ خوف اگر داشت رجا هم دارد
مرتضی جاذبه و دافعه باهم دارد
وقت آن شد که شکوه علی اعجاز کند
ذوالفقار است که باید سخن آغاز کند
فاتح بدر و احد میرسد از راه علی
مرد همواره توکلت علی الله علی
چشم لشکر به تحیر نفسی پلک نزد
خطبه را تیغ دو دم خواند و کسی پلک نزد
تیغ بردار برو توسن خود را هی کن
آتش فتنه بسوزان و حمل را پی کن
هیچ تیری نرود سوی خطا سمت هدر
تیغ اگر تیغ پسر باشد و فرمان پدر
نفس معرکه تکبیر حسن را می خواست
ختم این قایله شمشیر حسن را می خواست
خاک مال قدم او علم دشمن شد
آتش افروخت و تکلیف جمل روشن شد
.
.
جنگ جمل
.
گُرگ آن روز شَبان بود و خیانت می کرد
شیخ با جوهر تحریف کتابت می کرد
راویان راوی ابلیس شدند اینگونه
خِبره در جعل احادیث شدند اینگونه
رو به روی علی از نام علی بد گفتند
درد اینجاست که از قول محمّد گفتند
در زمانی که زمین بستر طُغیان شده بود
شهر آلوده به پیراهن عُصیان شده بود
زنی از تیره ی تردید عَلم برمی داشت
پِی آن کینهٔ دیرینه قدم برمی داشت
زنی آنگونه که مَحرم شد و نامحرم بود
زنی آنگونه که میدانی و میدانم بود
زنی آنگونه که فریاد عرب را نشنید
نیمه شب زوزهٔ سگهای حُؤَب را نشنید
. "دستی ای کاش از این طایفه دورش می کرد
کاشکی جهلِ عرب زنده به گورش می کرد"
.
همهٔ عمر از این فتنه خبر داشت علی
چاه اگر کَند علی،نخل اگر کاشت علی
چه نصیحت بنویسد پسر کعبه به غیر؟
به رفیقان قدیمی که زُبیراند زُبیر
به کسانی که به سلّاخی دین افتادند
و هم از اسب هم از اصل زمین اُفتادند
چشم ظلمت زده روشن به حقیقت ها نیست
گوش این قوم بدهکار نصیحت ها نیست
جلوهٔ خوف اگر داشت رجا هم دارد
مرتضی جاذبه و دافعه باهم دارد
وقت آن شد که شکوه علی اعجاز کند
ذوالفقار است که باید سخن آغاز کند
فاتح بدر و احد میرسد از راه علی
مرد همواره توکلت علی الله علی
چشم لشکر به تحیر نفسی پلک نزد
خطبه را تیغ دو دم خواند و کسی پلک نزد
تیغ بردار برو توسن خود را هی کن
آتش فتنه بسوزان و حمل را پی کن
هیچ تیری نرود سوی خطا سمت هدر
تیغ اگر تیغ پسر باشد و فرمان پدر
نفس معرکه تکبیر حسن را می خواست
ختم این قایله شمشیر حسن را می خواست
خاک مال قدم او علم دشمن شد
آتش افروخت و تکلیف جمل روشن شد
۲.۶k
۱۸ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.