و خدا

و خدا
وقتی”تو“ را می ساخته
حوالی شب بوده است
قهوه ای خورده
شعری خوانده
و با حوصله
”تو“ را کشیده
و بعد
”تو“ را
بهتر بگویم
کُشنده ی خواب های من را آفریده است..🎀
دیدگاه ها (۱)

میان نگاه تو جا خوش کرده تمام جهان قهوه‌ی چشمانت رادر فنجان ...

نمی دانم قهوه بودیا چشمانش قهوه ایهر چه بودیک هفته است بی خو...

می ترسم... از اتفاق هایی که... اصلا قرار نیست بیفتد...! مثلا...

بوی قهوه عطر نفس های توستکه قراری عاشقانه رادر کافه یی قدیمی...

میز کوچکی دو نفره با پارچه ی چهارخونه ی قرمز!فکرش را بکن، خو...

.ترسیم تو در آیینه ی خیالمی بَرَدَم به سرزمینهای دوربه حوالی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط