سادهدلانه گمان میکردم

ساده‌دلانه گمان می‌کردم
تو را در پشت سر رها خواهم کرد!
در چمدانی که باز کردم، تو بودی،
هر پیراهنی که پوشیدم،
عطرِ تو را با خود داشت

و تمام روزنامه‌های جهان،
عکس تو را چاپ کرده بودند !
به تماشای هر نمایشی رفتم،
تو را در صندلی کنار خود دیدم !

هر عطری که خریدم،
تو مالک آن شدی !
پس کِی؟
بگو کِی ؟
از حضور تو رها می‌شوم !
مسافرِ همیشه همسفر من !؟
دیدگاه ها (۲)

بعد از آن عشقی که در ما اتفاق افتاده استچشمهایت ظاهرا از اشت...

واسه من سخته ندیدنه تو ولی نمیذارم که غرورمو بشکنیدیگه بسه ز...

تا به کی ، این دل دیوانه ، به تو رو بزند ؟عشق ، در پای تو اف...

دل هوای روی ماه یار دارد جمعه هادل هوای دیدن دلدار دارد جمعه...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط