باز هم روزی دگر شد بی خبر ماندم ز تو

.باز هم روزی دگر شد بی خبر ماندم ز تو
انتظارت تا به کی من بینوا باخود کشم
میکشم این انتظار لعنتی را دم به دم
ناله های دوریت را بیصدا باخود کشم
چشم من در راه و گریانتر ز ابر نو بهار
تا به کی این دوری پر از جفا باخود کشم
یاد چشمانش مرا دیوانه و مجنون کند
بایداین عمر غمین و بی صفا با خود کشم بابای خوبم عیدت مبارک😭😭😭
دیدگاه ها (۷۹)

مشتاق علی سیل خلایق همه بیتاب همراه محمد به غدیر آمده بشتاب ...

زدم کبریت و آتش بر مَلا شدتمام دوزخ  از دوزخ جدا شدکشیده   آ...

اگر میانِ‌تمام مشکلاتت یک نفرهست‌ کهوقتی‌ حوصله‌نداشتی‌‌و دل...

در فراقت مُردم اما، عشقت از جانم نرفتخسته از ایام بے تو، صبر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط