رو به پایان
سرانجامی نمی بینم برایِ دردهایِ خویش
امیدی نیست از بَدوِ شروعِ ماجرایِ خویش
چه معصومانه احساسی به پایان می رسد اینجا
و عاشق رو به پایان است، رو به انتهایِ خویش
زمانی می شد اینجا را گلستان کرد اما حیف –
به رویِ خاکِ مُرده گُل نمی آید به پایِ خویش
در این دوره که حتی خار از گُـل می هراسد نیز –
همان بهتر بماند دوست° یک دشمن برایِ خویش
زمین گیرم نمی کردند دوری هایِ بی پایان –
به دریا می زدم این دفعه قلبِ بی اِبایِ خویش
برایِ دوستت دارم کمی دیر آمدی ای عشق
دلم خوش نیست حتی به غریبِ آشنایِ خویش
حسین حیدری"رهگذر"
مجموعه شعر از گور برگشته
۱۴۰۰/۱۱/۱۹
امیدی نیست از بَدوِ شروعِ ماجرایِ خویش
چه معصومانه احساسی به پایان می رسد اینجا
و عاشق رو به پایان است، رو به انتهایِ خویش
زمانی می شد اینجا را گلستان کرد اما حیف –
به رویِ خاکِ مُرده گُل نمی آید به پایِ خویش
در این دوره که حتی خار از گُـل می هراسد نیز –
همان بهتر بماند دوست° یک دشمن برایِ خویش
زمین گیرم نمی کردند دوری هایِ بی پایان –
به دریا می زدم این دفعه قلبِ بی اِبایِ خویش
برایِ دوستت دارم کمی دیر آمدی ای عشق
دلم خوش نیست حتی به غریبِ آشنایِ خویش
حسین حیدری"رهگذر"
مجموعه شعر از گور برگشته
۱۴۰۰/۱۱/۱۹
۸.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.