گر به ی وحشی
گــر بهـ ـیـ وحشی
pt 57
ویو نویسنده:
رین رفت کنار کازو نشست
کازو: رین... راستشو بگو... همونقد ک مامان هایتانی هارو دوس داشتی... مادر خودمون رو هم دوس داشتی؟
رین: خب... راستش...*نفس عمیق *... نه!
کازو: هیچ وقت درکش نکردی!
رین: چجوری باید درکش میکردم؟... رد چاقو... جای سوختگی.... همش کار مادر بود.... پدر فقط کتکم میزد... اگه میتونستم ب خودم اجازه میدادم که پدرو ببخشم... ولی نمیتونم... نمیتونم مادرو ببخشم... تحقیرم کرد... کتکم زد... بهم میگف دختری که پدرو مادرش دوسش نداشته باشن کسی دوس نداره... تاحالا کسی رو دیدی که تو سه سالگی بخاد خودکشی کنه؟
کازو: اون دوستــ _
رین: نه! دوسم نداش... دیگه هم نمیخام راجبه این بحث صحبتی بشه *داد*
رین پاشد رفت تو اتاقو درو محکم بست
باجی غذا رو از رو گاز برداشتو اومد بیرون
باجی: تقصیر تو نیس... جدیدا... زیاد داره بهش فک میکنه...
کازو: اوهوم...
باجی: من میرم باهاش حرف بزنم..
باجی رف تو اتاقو کنار رین نشس
باجی: هی... خوبی؟
رین: .....
بدون اینکه چیزی بگه پرید تو بغل باجی و گریه کرد...
رین: نمیخام... هق... باجی نمیخام... هق هق... ازش متنفرم... میخام... هق... میخام همین الان بکشمش..*ترسناک*
باجی: دختر یکم اروم...
رین: نمیتونم.... لع... نتی....*چنگ زدن گردن*
باجی: رین نکن زخم میشه... یکم اروم باش...
باجی که دید رین اروم نمیشه چونشو گرفتو اونو بوسید
♡ده دقیقه بعد ♡
*جدا شدن *
باجی: بهتری؟
رین: اره...*خسته*
باجی:میشه تحریکم نکنی؟
رین:ها؟
باجی:داری تحریکم میکنی... ی کاری نکن شرو کنم....
رین: ب... باشه...
باجی:ولی یکم ک عیب نداره...
رین:عمرا... عبدا... کازو بفهمه جفتمون پاره ایم...
باجی: قرار نیس بفهمه...
رین: .... باشع... ی کم... ده دقه نه بیشتر نه کمتر...
باجی: اعتراف کن... خودتم دوس داری...
رین: شاید.... ولی نه...
باجی: اره... دوس داری ک قبول میکنی....
رین: ی کاری نکن نظرمو عوض کنما
باجی: مگه ب خاست توعه؟
بعدم با ی حرکت لباس رینو پاره کردو شرو کرد ب مارک گذاشتن روگردن رین
و....
❌هنتای... اگر دوست ندارین نخونید❌
باجی:خیلی بدن نازی داری...
رین:باجی چیزی زدی؟
باجی: نه... همینجوری گفتم...
رین:از دست تو
باجی از جلو واردش کردو تن تن داخلش میزد
باجی: تا حالا از جلو نکردمت.... تنگه...
رین: ...*جلو دهنشو گرفته*
باجی:لیدی راحت باش.... من برا شنیدن صدات دارم این کارو میکنم
رین:باجی... اروم تر....
باجی:نمیشه... گفتی ده دییقه... باید ی کاری منم سر پن دقه خیس شی....
رین: نه اینکه قبلا سه دقه ای خیس نمیکردی... الان باید از جلو انقد محکم بزنی...
باجی: هییسسسس... ساکت باش...
*چند مین بعد *
باجی پاهای رینو ول کردو از داخلش در اوردو انگشتاشو داخلش تکون داد که باعث شد رین لرزش خفیفی کنه...
باجی: رین جوری رفتار نکن انگار اولین بارته
رین: خب لعنتی درد داره....
pt 57
ویو نویسنده:
رین رفت کنار کازو نشست
کازو: رین... راستشو بگو... همونقد ک مامان هایتانی هارو دوس داشتی... مادر خودمون رو هم دوس داشتی؟
رین: خب... راستش...*نفس عمیق *... نه!
کازو: هیچ وقت درکش نکردی!
رین: چجوری باید درکش میکردم؟... رد چاقو... جای سوختگی.... همش کار مادر بود.... پدر فقط کتکم میزد... اگه میتونستم ب خودم اجازه میدادم که پدرو ببخشم... ولی نمیتونم... نمیتونم مادرو ببخشم... تحقیرم کرد... کتکم زد... بهم میگف دختری که پدرو مادرش دوسش نداشته باشن کسی دوس نداره... تاحالا کسی رو دیدی که تو سه سالگی بخاد خودکشی کنه؟
کازو: اون دوستــ _
رین: نه! دوسم نداش... دیگه هم نمیخام راجبه این بحث صحبتی بشه *داد*
رین پاشد رفت تو اتاقو درو محکم بست
باجی غذا رو از رو گاز برداشتو اومد بیرون
باجی: تقصیر تو نیس... جدیدا... زیاد داره بهش فک میکنه...
کازو: اوهوم...
باجی: من میرم باهاش حرف بزنم..
باجی رف تو اتاقو کنار رین نشس
باجی: هی... خوبی؟
رین: .....
بدون اینکه چیزی بگه پرید تو بغل باجی و گریه کرد...
رین: نمیخام... هق... باجی نمیخام... هق هق... ازش متنفرم... میخام... هق... میخام همین الان بکشمش..*ترسناک*
باجی: دختر یکم اروم...
رین: نمیتونم.... لع... نتی....*چنگ زدن گردن*
باجی: رین نکن زخم میشه... یکم اروم باش...
باجی که دید رین اروم نمیشه چونشو گرفتو اونو بوسید
♡ده دقیقه بعد ♡
*جدا شدن *
باجی: بهتری؟
رین: اره...*خسته*
باجی:میشه تحریکم نکنی؟
رین:ها؟
باجی:داری تحریکم میکنی... ی کاری نکن شرو کنم....
رین: ب... باشه...
باجی:ولی یکم ک عیب نداره...
رین:عمرا... عبدا... کازو بفهمه جفتمون پاره ایم...
باجی: قرار نیس بفهمه...
رین: .... باشع... ی کم... ده دقه نه بیشتر نه کمتر...
باجی: اعتراف کن... خودتم دوس داری...
رین: شاید.... ولی نه...
باجی: اره... دوس داری ک قبول میکنی....
رین: ی کاری نکن نظرمو عوض کنما
باجی: مگه ب خاست توعه؟
بعدم با ی حرکت لباس رینو پاره کردو شرو کرد ب مارک گذاشتن روگردن رین
و....
❌هنتای... اگر دوست ندارین نخونید❌
باجی:خیلی بدن نازی داری...
رین:باجی چیزی زدی؟
باجی: نه... همینجوری گفتم...
رین:از دست تو
باجی از جلو واردش کردو تن تن داخلش میزد
باجی: تا حالا از جلو نکردمت.... تنگه...
رین: ...*جلو دهنشو گرفته*
باجی:لیدی راحت باش.... من برا شنیدن صدات دارم این کارو میکنم
رین:باجی... اروم تر....
باجی:نمیشه... گفتی ده دییقه... باید ی کاری منم سر پن دقه خیس شی....
رین: نه اینکه قبلا سه دقه ای خیس نمیکردی... الان باید از جلو انقد محکم بزنی...
باجی: هییسسسس... ساکت باش...
*چند مین بعد *
باجی پاهای رینو ول کردو از داخلش در اوردو انگشتاشو داخلش تکون داد که باعث شد رین لرزش خفیفی کنه...
باجی: رین جوری رفتار نکن انگار اولین بارته
رین: خب لعنتی درد داره....
- ۳.۰k
- ۰۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط