پارت چهار

پارت چهار
کوک ویو:
نمیدونستم چه اتفاقی افتاده همین جوری داشتم میرفتم توی اتاقم گریه هم میکردم
رسیدم اتاقم و وسایلم رو برداشتم
رفتم پایین همون مرده که فک کنم اسمش تهیونگ بود داشت با مامانم حرف میزد هر چند مادر ناتنی
_اومدی
+آره
_خب مامان من برم دیگه باش
م ک:خدافظ خوشگلم مامان
کوک ویو:
مامانم هیچ وقتی با من این طوری حرف نزد چرا باید با من اینطوری حرف بزنه من که بچه‌ی واقعیش نیستم (قلبم درد گرفت😢)
راوی ویو:
کوک و ته رفتن توی ماشین و هیچ حرفی زده نمیشد
_خب چه کارایی بلدی ؟
+خب آشپزی بلدم رقص باله بلدم دیگه بگم شمشیر بازی هم بلدم تیر اندازی هم بلدم
تهیونگ ویو:
حالا خوبه بد نیست ولی من نمیتونم بهش کار بدم فکنم عاشقش شدم نه بابا توی یه ساعت کسی عاشق نمیشه ولی صورتش خیلی خوشگله لباش چشماش نه من به خودم قل دادم بعد اون اتفاق عاشق نشم
دیدگاه ها (۰)

پارت پنجفلش بک به ۱۸ سال پیش:تهیونگ ویو:امروز تولد لینا بود ...

پارت شیشزیر ۱۸ سال نخونپدر تهیونگ بهش گفته بود که هرموقع خوا...

پارت سه_مامان یادت. گفتم میام نجاتت میدم آره اومدم میره و ما...

بچه ها صفحه آخرش هست آخرش یه تقریبا همشون هستتوضیح دنیای امگ...

پارت ۳۳ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط