اربابکیم
#ارباب_کیم♣️
#پارت_80
+حدود یه هفته ای میشد که خودمو تو اتاق حبس کردم.
چیزی نمیخوردم و فقط گریه میکردم.
امروز قرار بود تهیونگ و لیا با هم ازدواج کنن اونم تو عمارت.
هه آره دیگه به هرکسی اعتماد میکنم از پشت بهم خنجر میزنه.
از رو تخت بلند شدم و در اتاق رو باز کردم کل عمارت پر بود از آدم تهیونگ و لیا از در عمارت وارد شدن.
دیگه تمومه دیگه نمیتونم تحمل کنم.
بشکه نفت رو تو تموم اتاق خالی کردم و بعد در اتاق رو قفل کردم و روی تخت نشستم.
+ببخشید مامانی دوست ندارم گیر همچین پدری بیوفتی پس بیا با هم بریم توی آسمونا زندگی کنیم(گریه
فندک رو روشن کردم و انداختم وسط اتاق اتاق.
آتیش شعله ور تر میشد و من بیشتر میسوختم.
به جای اینکه داد بزنم چشامو محکم بسته بودم و به ختبه عقدشون گوش میدادم و میخندیدم.
+ولی من هنوز دوستت دارم با اینکه منو شکوندی با حرفات.
راوی: درسته دخترک قصه ما داشت توی آتیش همراه با بچش میسوخت همراه با درد و عذاب
شاید توی آسمونا جاش بهتر باشه تا روی زمین.
............
تهیونگ همونطور که داره با دستاش دستشو روی قبر ا/ت و بچش میکشه لب میزنه:
ــ اگه من اذیتت نمیکردم هق اینطوری نمیشد هق الان پیشم بودی با بچمون هق متاسفم ا/ت لطفاً برگرد(گریه شدید
متاسف بودن همیشه فایده ای نداره ادمو باید تا زندس قدرشو بدونی نه موقعی که مرد.
پایان 🥺
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه ♥️
#پارت_80
+حدود یه هفته ای میشد که خودمو تو اتاق حبس کردم.
چیزی نمیخوردم و فقط گریه میکردم.
امروز قرار بود تهیونگ و لیا با هم ازدواج کنن اونم تو عمارت.
هه آره دیگه به هرکسی اعتماد میکنم از پشت بهم خنجر میزنه.
از رو تخت بلند شدم و در اتاق رو باز کردم کل عمارت پر بود از آدم تهیونگ و لیا از در عمارت وارد شدن.
دیگه تمومه دیگه نمیتونم تحمل کنم.
بشکه نفت رو تو تموم اتاق خالی کردم و بعد در اتاق رو قفل کردم و روی تخت نشستم.
+ببخشید مامانی دوست ندارم گیر همچین پدری بیوفتی پس بیا با هم بریم توی آسمونا زندگی کنیم(گریه
فندک رو روشن کردم و انداختم وسط اتاق اتاق.
آتیش شعله ور تر میشد و من بیشتر میسوختم.
به جای اینکه داد بزنم چشامو محکم بسته بودم و به ختبه عقدشون گوش میدادم و میخندیدم.
+ولی من هنوز دوستت دارم با اینکه منو شکوندی با حرفات.
راوی: درسته دخترک قصه ما داشت توی آتیش همراه با بچش میسوخت همراه با درد و عذاب
شاید توی آسمونا جاش بهتر باشه تا روی زمین.
............
تهیونگ همونطور که داره با دستاش دستشو روی قبر ا/ت و بچش میکشه لب میزنه:
ــ اگه من اذیتت نمیکردم هق اینطوری نمیشد هق الان پیشم بودی با بچمون هق متاسفم ا/ت لطفاً برگرد(گریه شدید
متاسف بودن همیشه فایده ای نداره ادمو باید تا زندس قدرشو بدونی نه موقعی که مرد.
پایان 🥺
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه ♥️
- ۶.۱k
- ۰۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط