بیا و کمی از زمین و زمان گلایه کن

بیا و کمی از زمین و زمان گلایه کن
بیا و بغض هایت را به من بسپار
بیا و حوصله ی خندیدن هایِ بی دلیل نداشته باش
بیا . .
تو بیا و باش
بقیه ی راه با من
اصلا می فهمی چه می گویم ؟
من, تو نباشی هم روزگارم می گذرد
تلخ و شیرینش باشد برایِ من و تنهاییم
تو نباشی پاییز که هیچ
زمستان هم با تمامِ سرمایش می گذرد
تو که بهتر می دانی ! به هیچ کجایِ
این دنیا بر نمی خورد نبودنِ کسی در
روزگارِ کسی دیگر
اما دل جنسش از روزگار نیست
نفس می کشد؛ می فهمد
دل کاری به کارِ این حرفها ندارد
عاشقی می کند حتی با هزار و یک
زخمِ ریز و درشت
.
من اگر می گویم بیا و همه چیز را بگذار پایِ من
برایِ این است که می دانم
شب ها پایِ هیچ کس جز خیالِ من
در میانِ تنهاییت نیست
می دانم‌!
دیدگاه ها (۵)

گاهیفقطیک پیراهن چهارخانه مردانه هم حتیمی تواند خانه ی آدم ب...

دلم گرفته استدلم گرفته استبه ایوان می روم و انگشتانم رابر پو...

روزگار من و تو رنگی بودقدمی عشق را نفهمیدیهرچه گفتم انارها س...

شاهد بوده ایلحظه تیغ نهادن بر گردن کبوتر را؟و آبی که پیش از ...

عاشقانه های شبنم

تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال#قیصر_امین_پور کوله باریست پر ...

زور و عشق پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط