رمان عشق و نفرت

رمان عشق و نفرت



پارت ۹


صبح شد آت خیلی درد داشت داشت بزور راه می‌رفت از درد بعد شکمم درد خیلی شدیدی گرفت و یکجا وایساد

جونگ کوک :خوبی

تهیونگ :آت چرا نمی تونی خوب راه بری ☹️

آت:ام...کی...مننن 🫤

تهیونگ :آره

آت:افتادم زمین 🤣

جونگ کوک :از این به بعد قراره خیلی بیوفتی زمین😈

آت:جونگ‌کوک بسته 😡

آت:جیا کجاست

تهیونگ :جیا تو اتاقه

آت:خب من میرم پیشش

تهی.نگ:برو

آت: جیا بیا بریم صبحونه

جیا:برو اونور می خوام. بخوابم

آت: بلند شوووووو

جیا :ولم کن.

آت:باشه پس به تهیونگ میگم بیاد بیدارت

جیا:باشه نگو بیدار شدم

آت:آفرین پاشو بریم

رفتیم پایین داشتیم صبحونه ‌می خوردیم

تهیونگ :اماده شید امشب پارتی دعوتیم

جیا:واقعا

جونگ کوک :آره

آت: چی بپوشیم

تهیونگ :یک چیز بلند میپوشی

جونگ کوک :و جذابن نباشه

آت:باشه

جیا :ولی

تهیونگ :ولی چی



مایل با پارت بعد 💖
بچه ها من باید برم مدرسه ببخشید این پارت یک کمه قول میدم پارت بعدی رو بیشتر بزارم لطفاً حمایت کنید💖💋
دیدگاه ها (۳)

رمان عشق و نفرت پارت ۱۰تهیونگ :ولی چی جیا:خب من لباسم تهیونگ...

بچها ببخشید که پارت بعد رو نمی زارم شب پارت بعد رو میزارم💖

رمان عشق و نفرت جنبه ندارید لطفاً نخونیدپارت۸ویو ات : ما رفت...

رمان عشق و نفرت پارت۶جونگ کوک : بریم بخوابیم بچه ها بیاین دا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط