fake kook
fake kook
part*⁵
((my dream man))
موهای خیسشو زد بالا
کوک: به به ببین کی اینجاست کسی که تا ده دقیقع پیش بی ادبی میکرد باهام الان شده خدمتکارم
ا/ت: تا ده دقیقه پیش نمیدونستم که تو پسر لینا خانمی
کوک: الان میدونی دیگه بد رفتاری نمیکنی فهمیدی ها
ا/ت: بله فهمیدم
کوک: افرین
ا/ت: ببخشید دستوری چیزی دارید یا نه؟
کوک: تشنمه یه نوشیدنی برام بیار
ا/ت: چشم
رفتم پایین
یه نوشیدنی درست کردم بردم تو اتاقش
کوک: صبر کن
/ت: بله
کوک: بلد نیستی در بزنی
ا/ت: ببخشید بفرمایید
کوک: خب برو بیرون
ا/ت: چشم
رفتم بیرون چطور میتونم تحملش کنم اگر دیدم باهام درست رفتار نکرد میرم بیرون ولی به ایتکار نیاز دارم چاره ای هم ندارم از کافه هم اخراجم کردن رفتم تو اتاقم و وسایلمو چیدم و رفتم خوابیدم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک
بین این همه ادم مامان باید این دختره وبگه رفتم
تو اتاقش در زدم
ا/ت: بله؟
کوک: خوابی الان وقت خوابه؟
ا/ت: بله ساعت ۱۲
کوک: ولی من شام نخوردم
ا/ت: خب چی میل دارید
نگاه کردم تا جاشو گذاشته میخواست بخوابه از صورتش هم معلوم بود خسته بود
کوک: هیچی ولش کن برو بخواب
ا/ت: ممنون
رفتم اوهم درو بست برگشتم تو اتاقمو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا/ت
صبح
از خواب بلند شدمو رفتم بیرون و صبحونه رو حاضر کردمو رو میز چیدم لینا و سلنا جونگکوک و یه مرده دیگه اومد که فک کنم پدر جونگکوک بود
لینا: ا/ت
ا/ت: بله خانم
لینا: امروز میخوام برم خرید باید باهام بیای
ا/ت: چشم
و بهم زل زد
ا/ت: کاری داشتین؟
لینا: چرا وایسادی برو
ا/ت: اها بله
رفتم تو اشپز خونه
چند دقیقه بعد
لینا: ا/ت بریم پسرم هم همراهمون میاد
ا/ت: بریم
رفتیم تو ماشین نشستیم
لینا: جونگکوک
کوک: چیه
لینا: میشناسیش
یه نگاهی بهم کرد
کوک: نه چرا باید بشناسم
لینا: پس از کجا فهمیدی که با کیم
کوک: به غیر از منو تو ایشون کسی دیگه هست؟
لینا: خب درسته این ا/تس
کوک: خب که چی باشه مگه خیلیم مهمه
part*⁵
((my dream man))
موهای خیسشو زد بالا
کوک: به به ببین کی اینجاست کسی که تا ده دقیقع پیش بی ادبی میکرد باهام الان شده خدمتکارم
ا/ت: تا ده دقیقه پیش نمیدونستم که تو پسر لینا خانمی
کوک: الان میدونی دیگه بد رفتاری نمیکنی فهمیدی ها
ا/ت: بله فهمیدم
کوک: افرین
ا/ت: ببخشید دستوری چیزی دارید یا نه؟
کوک: تشنمه یه نوشیدنی برام بیار
ا/ت: چشم
رفتم پایین
یه نوشیدنی درست کردم بردم تو اتاقش
کوک: صبر کن
/ت: بله
کوک: بلد نیستی در بزنی
ا/ت: ببخشید بفرمایید
کوک: خب برو بیرون
ا/ت: چشم
رفتم بیرون چطور میتونم تحملش کنم اگر دیدم باهام درست رفتار نکرد میرم بیرون ولی به ایتکار نیاز دارم چاره ای هم ندارم از کافه هم اخراجم کردن رفتم تو اتاقم و وسایلمو چیدم و رفتم خوابیدم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک
بین این همه ادم مامان باید این دختره وبگه رفتم
تو اتاقش در زدم
ا/ت: بله؟
کوک: خوابی الان وقت خوابه؟
ا/ت: بله ساعت ۱۲
کوک: ولی من شام نخوردم
ا/ت: خب چی میل دارید
نگاه کردم تا جاشو گذاشته میخواست بخوابه از صورتش هم معلوم بود خسته بود
کوک: هیچی ولش کن برو بخواب
ا/ت: ممنون
رفتم اوهم درو بست برگشتم تو اتاقمو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ا/ت
صبح
از خواب بلند شدمو رفتم بیرون و صبحونه رو حاضر کردمو رو میز چیدم لینا و سلنا جونگکوک و یه مرده دیگه اومد که فک کنم پدر جونگکوک بود
لینا: ا/ت
ا/ت: بله خانم
لینا: امروز میخوام برم خرید باید باهام بیای
ا/ت: چشم
و بهم زل زد
ا/ت: کاری داشتین؟
لینا: چرا وایسادی برو
ا/ت: اها بله
رفتم تو اشپز خونه
چند دقیقه بعد
لینا: ا/ت بریم پسرم هم همراهمون میاد
ا/ت: بریم
رفتیم تو ماشین نشستیم
لینا: جونگکوک
کوک: چیه
لینا: میشناسیش
یه نگاهی بهم کرد
کوک: نه چرا باید بشناسم
لینا: پس از کجا فهمیدی که با کیم
کوک: به غیر از منو تو ایشون کسی دیگه هست؟
لینا: خب درسته این ا/تس
کوک: خب که چی باشه مگه خیلیم مهمه
۵۴.۸k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.