اسممو صدا کن:پارت11
می ريا:صبح از خواب پاشدم و لباسمو پوشیدم(عکسشو میزارم) و چند تا لباس تو کوله پشتیم گذاشتم و رفتم تو آشپزخونه و چند تا لقمه نون پنیر و آب پرتقال خوردم سانگ هم لباساشو پوشیده بود(عکسشو میزارم) و اومد پیش من و اونم خورد و با هم به مدرسه رفتیم ما از همه دخترا خوشتیپ تر شده بودیم دیدم کوک اومد سمتم اونم خیلی خوشتیپ شده بود(عکسشو میزارم)
کوک:چرا دیروز نیومدی کافه
می ریا:واییی یادم رفت ببخشید کوک خیلی معذرت میخوام آخه سانگ اومد خونمون منم نمیتونستم اونو تنها بزارم واقعا معذرت میخوام
کوک:نه اشکال نداره تو کار داشتی نتونستی بیای پس ولش کن همین الان بهت میگم البته نمیشه تو این شلوغی بهت بگم
می ریا:پس بریم یه جای خلوت رفتیم یه جای خلوت و گفت
کوک:می ریا من... من.. من دوست دارم
می ریا:خیلی تعجب کردم و منم گفتم، منم دوست دارم
کوک:جدی میگی تو هم منو دوست داری
می ریا:آره یهو لبامو بوسید و منم باهاش همکاری کردم و بعد دست همو گرفتیم و رفتیم پیش سانگ
سانگ:می ریا کجا بودی معلم میخواد گروه بندی کنه
می ریا:بعدا برات توضیح میدم
بک ها:خب بچه ها حالا باید گروه بندی کنیم
می ریا:معلم اسم بچه های دیگه رو گفت وسطاش هم گفت
بک ها:وانگ می ریا و جئون جونگ کوک و لی سانگ با هم تو یه گروهن
می ریا:داشتم از خوشحالی خر ذوق می شدم رفیم اتوبوس و همه چی رو برای سانگ تعریف کردم
سانگ:جدی میگی واقعا همو بوسیدین
می ریا:آره
سانگ:عجب
می ریا:داشتم با سانگ صحبت میکردم که متوجه نگاه های سنگینی روی خودم شدم اونا تهیونگ و جیمین بودن اون دوتا مارموز تو یه گروه بودن البته به پسر دیگه هم باهاشون بود اسمش نامجون بود اونم خیلی هیز بود رسیدیم به یه جای سر سبز واقعا قشنگ بود...
#کوک
#نامجون
#جیمین
#تهیونگ
کوک:چرا دیروز نیومدی کافه
می ریا:واییی یادم رفت ببخشید کوک خیلی معذرت میخوام آخه سانگ اومد خونمون منم نمیتونستم اونو تنها بزارم واقعا معذرت میخوام
کوک:نه اشکال نداره تو کار داشتی نتونستی بیای پس ولش کن همین الان بهت میگم البته نمیشه تو این شلوغی بهت بگم
می ریا:پس بریم یه جای خلوت رفتیم یه جای خلوت و گفت
کوک:می ریا من... من.. من دوست دارم
می ریا:خیلی تعجب کردم و منم گفتم، منم دوست دارم
کوک:جدی میگی تو هم منو دوست داری
می ریا:آره یهو لبامو بوسید و منم باهاش همکاری کردم و بعد دست همو گرفتیم و رفتیم پیش سانگ
سانگ:می ریا کجا بودی معلم میخواد گروه بندی کنه
می ریا:بعدا برات توضیح میدم
بک ها:خب بچه ها حالا باید گروه بندی کنیم
می ریا:معلم اسم بچه های دیگه رو گفت وسطاش هم گفت
بک ها:وانگ می ریا و جئون جونگ کوک و لی سانگ با هم تو یه گروهن
می ریا:داشتم از خوشحالی خر ذوق می شدم رفیم اتوبوس و همه چی رو برای سانگ تعریف کردم
سانگ:جدی میگی واقعا همو بوسیدین
می ریا:آره
سانگ:عجب
می ریا:داشتم با سانگ صحبت میکردم که متوجه نگاه های سنگینی روی خودم شدم اونا تهیونگ و جیمین بودن اون دوتا مارموز تو یه گروه بودن البته به پسر دیگه هم باهاشون بود اسمش نامجون بود اونم خیلی هیز بود رسیدیم به یه جای سر سبز واقعا قشنگ بود...
#کوک
#نامجون
#جیمین
#تهیونگ
۲۵.۷k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.