داشتم گریه میکردم که نفهمیدم که کی خوابم برد .
داشتم گریه میکردم که نفهمیدم که کی خوابم برد .
ویو کوک
چند ساعتی هست که ات رفته تو اتاقش و اهنوز برون نیومده پس تصمیم گرفتم که برم ببینم داره چیکار میکنه که دیدم مثل یک بانی کوچولو خوابیده رفتم و پتو رو روش انداختم
ویو ات بیدار شدم دیدم پتو روم هست بعد پاشدم رفتم پایین بعد دیدم ارباب داره منو نگاه میکنه که صدام زد که دیدم مسته پس یکم ازش دور شدم ولی اون اومد نزدیکم و گفت من خیلی تو رو دوست دارم با این حرفش خیلی تعجب کردم و گفتم ارباب شما مستید لطفاً برید داخل اتاقتون ارباب گفت من نمیرم مگه تومن دوست نداری ات دوستت دارم اگه نمیگفتم ولم نمیکرد وبعد افتاد رو مبل بعد من بادیگارد هارو صدا زدم که ارباب رو ببرن اتاقش
ببنید با اینکه شرط ها نرسیده بود گذاشتام پس حمایتم کنید❤❤
ویو کوک
چند ساعتی هست که ات رفته تو اتاقش و اهنوز برون نیومده پس تصمیم گرفتم که برم ببینم داره چیکار میکنه که دیدم مثل یک بانی کوچولو خوابیده رفتم و پتو رو روش انداختم
ویو ات بیدار شدم دیدم پتو روم هست بعد پاشدم رفتم پایین بعد دیدم ارباب داره منو نگاه میکنه که صدام زد که دیدم مسته پس یکم ازش دور شدم ولی اون اومد نزدیکم و گفت من خیلی تو رو دوست دارم با این حرفش خیلی تعجب کردم و گفتم ارباب شما مستید لطفاً برید داخل اتاقتون ارباب گفت من نمیرم مگه تومن دوست نداری ات دوستت دارم اگه نمیگفتم ولم نمیکرد وبعد افتاد رو مبل بعد من بادیگارد هارو صدا زدم که ارباب رو ببرن اتاقش
ببنید با اینکه شرط ها نرسیده بود گذاشتام پس حمایتم کنید❤❤
۴.۴k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.