Part: 2
ویو ات
با کابوسی که دیدم از خواب پریدم بازم همون کابوسه همیشکی دیدم ساعت پنجه صبحه هوا هنوز کامل روشن نشده بود منم دیدم هنوز وسایلمو جمع نکردم پس بلند شدم رفتم اشپزخونه و یه قهوه خوردم بعد اومدم بالا و شروع کردم به جمع کردنه لباسام ، لباسام تقریبا همشون سیاه یا سفید بودن جز لباسایی که مامانم وقتی زنده بود برام خریده بود اون همیشه دوست داشت من مثله دخترا لباس بپوشم پس لباسای صورتی یا بنفش برام خریده بود و چون اونا برام باارزشن با خودم میارمشون وقتی لباسامو جمع کردم یه ساکه بزرگ و یه ساکه متوسط شد بعد رفتم سراغِ وسایل های دیگه مثله کلاه کیف ، قاب هام،کفشام و وسایل بهداشتی و لبتابم و شارژم و آیپدم (همشون اپلن😏) تو یه کوله پشتیه مشکیم
و لوازم آرایشم وقتی جمع شد تقریبا ساعت ۸بود رفتم پایین دیدم صبحانه رو میزه و پدرم با یه زنه پشته میز نشستن منم رفتم نشستم که پدرم گفت:اوه ات اومدی؟ منم گفتم:اره مگه نمیبینی؟ اونم گفت:ات با ادب باش جلویه مادره آیندت منم گفتم:مادره آیندم؟مثله اینکه نمیدونی هیچ زنیکه ای نمیتونه جایه مادره منو بگیره اگرم میخوای باهاش ازدواج کنی منو از شناسنامت در بیار. اونم گفت:اولن که به زنم توهین نکن ولی باشه اگر میخوای باشه درت میارم ولی تو که خونه نداری میخوای تو یکی از برجای سئول برات خونه بگیرم؟ منم گفتم:نه مرسی اگر خواستم بهت زنگ میزنم امروز میخوام از خونه برم اون گفت:کجا؟ منم گفتم:میخوام برم کمپانیه هایب از اونجایی هم که میدونی من خیلی به رقص علاقه دارم پس بنظرم این فرصته خوبیه که منم مستقل شم و یه شغل داشته باشم دبیرستانمم یه چند ماه دیگه تموم میشه بعدشم دیگه درسمو ادامه نمیدم میرم و خواننده میشم اونم گفت:باشه امیدوارم موفق بشی و سر بلندم کنی هرچیزی هم خواستی میتونی بهم زنگ بزنی بدون که همیشه تو زندگیت منو داری منم گفتم:باشه مرسی منم صبحامنو خوردم که دیدم یکی زنگه در رو زد و خدمتکارا اومدن بهم گفتن که باید برم منم رفتم یه لباس پوشیدم و وسایلامو برداشتم و رفتم پایین که دیدم به ونه مشکی با ۲تا غول دمه درن اونا اومدن و گفتن:سلام خانمه ات اجازه بدید ما وسایلاتونو ببریم منم گفتم:سلام مرسی ولی میشه من با ماشینه خودم بیام؟ اونام گفتن:بله بفرمایید ما منتظرتون میمونیم منم گفتم:مرسی الان میام منم رفتم ماشینم آوردم و پشته ونشون راه افتادم و رسیدم به کمپانی
ویو پی دی نیم
فلش بک به دیشب
دیشب بعد از اینکه با ات حرف زدم رفتم تا این خبرو به پسرا بدم که یه عضو جدید دارن بعد از حرف زدن باهاشون اونا قبول کردن فکر نمیکردم اینقدر راحت باشه بعدشم گفتم فردا میاد تا ببینتتون اونا اوکی دادن
پایانه فلش بک
و پایان
اینم از این پارت چون حوصلم سر رفته بود براتون گذاشتم شرط ها هم همون شرط های پارته قبلی
بای 😘😘
با کابوسی که دیدم از خواب پریدم بازم همون کابوسه همیشکی دیدم ساعت پنجه صبحه هوا هنوز کامل روشن نشده بود منم دیدم هنوز وسایلمو جمع نکردم پس بلند شدم رفتم اشپزخونه و یه قهوه خوردم بعد اومدم بالا و شروع کردم به جمع کردنه لباسام ، لباسام تقریبا همشون سیاه یا سفید بودن جز لباسایی که مامانم وقتی زنده بود برام خریده بود اون همیشه دوست داشت من مثله دخترا لباس بپوشم پس لباسای صورتی یا بنفش برام خریده بود و چون اونا برام باارزشن با خودم میارمشون وقتی لباسامو جمع کردم یه ساکه بزرگ و یه ساکه متوسط شد بعد رفتم سراغِ وسایل های دیگه مثله کلاه کیف ، قاب هام،کفشام و وسایل بهداشتی و لبتابم و شارژم و آیپدم (همشون اپلن😏) تو یه کوله پشتیه مشکیم
و لوازم آرایشم وقتی جمع شد تقریبا ساعت ۸بود رفتم پایین دیدم صبحانه رو میزه و پدرم با یه زنه پشته میز نشستن منم رفتم نشستم که پدرم گفت:اوه ات اومدی؟ منم گفتم:اره مگه نمیبینی؟ اونم گفت:ات با ادب باش جلویه مادره آیندت منم گفتم:مادره آیندم؟مثله اینکه نمیدونی هیچ زنیکه ای نمیتونه جایه مادره منو بگیره اگرم میخوای باهاش ازدواج کنی منو از شناسنامت در بیار. اونم گفت:اولن که به زنم توهین نکن ولی باشه اگر میخوای باشه درت میارم ولی تو که خونه نداری میخوای تو یکی از برجای سئول برات خونه بگیرم؟ منم گفتم:نه مرسی اگر خواستم بهت زنگ میزنم امروز میخوام از خونه برم اون گفت:کجا؟ منم گفتم:میخوام برم کمپانیه هایب از اونجایی هم که میدونی من خیلی به رقص علاقه دارم پس بنظرم این فرصته خوبیه که منم مستقل شم و یه شغل داشته باشم دبیرستانمم یه چند ماه دیگه تموم میشه بعدشم دیگه درسمو ادامه نمیدم میرم و خواننده میشم اونم گفت:باشه امیدوارم موفق بشی و سر بلندم کنی هرچیزی هم خواستی میتونی بهم زنگ بزنی بدون که همیشه تو زندگیت منو داری منم گفتم:باشه مرسی منم صبحامنو خوردم که دیدم یکی زنگه در رو زد و خدمتکارا اومدن بهم گفتن که باید برم منم رفتم یه لباس پوشیدم و وسایلامو برداشتم و رفتم پایین که دیدم به ونه مشکی با ۲تا غول دمه درن اونا اومدن و گفتن:سلام خانمه ات اجازه بدید ما وسایلاتونو ببریم منم گفتم:سلام مرسی ولی میشه من با ماشینه خودم بیام؟ اونام گفتن:بله بفرمایید ما منتظرتون میمونیم منم گفتم:مرسی الان میام منم رفتم ماشینم آوردم و پشته ونشون راه افتادم و رسیدم به کمپانی
ویو پی دی نیم
فلش بک به دیشب
دیشب بعد از اینکه با ات حرف زدم رفتم تا این خبرو به پسرا بدم که یه عضو جدید دارن بعد از حرف زدن باهاشون اونا قبول کردن فکر نمیکردم اینقدر راحت باشه بعدشم گفتم فردا میاد تا ببینتتون اونا اوکی دادن
پایانه فلش بک
و پایان
اینم از این پارت چون حوصلم سر رفته بود براتون گذاشتم شرط ها هم همون شرط های پارته قبلی
بای 😘😘
۴.۵k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.