سناریو سونگمین
تکپارتی سونگمین وقتی ...
صدای تیکتیک آرام ساعت، تنها چیزی بود که توی اتاق شنیده میشد. وقتی چشمت رو باز کردی، اولین چیزی که حس کردی، سنگینی بدنت بود؛ انگار تمام شب بیقرار خوابیده بودی. نور خورشید از پشت پردههای نیمهباز روی چهرهت افتاده بود و اتاق رو گرم کرده بود.
با کمی درد آهی کشیدی و دستت رو روی پیشونیت گذاشتی. بینیت گرفته بود و گلوت میسوخت.
_+عالیه… دقیقاً این هفته باید مریض میشدم؟
نگاهت به سمت جای خالی کنار تخت رفت. پتو مرتب شده بود، اما از گرمای ملایمش معلوم بود سونگمین تا مدتها کنارت بوده.
چشمهاتو تنگ کردی.
+حتماً رفته کمپانی…
خواستی از تخت پایین بیای اما درد توی بدنت بیشتر شد و دوباره روی بالش افتادی.
×خیلی خب، حداقل یه خبری، چیزی…
در همین لحظه در اتاق با صدای آرومی باز شد.
_داری بر سر چی غر میزنی؟
سریع به سمت صدا برگشتی؛ سونگمین با یک سینی وارد شد ، چای داغ، دارو، و یک بسته دستمال. چهرهش خسته بود اما زیر نگاهش یک نگرانی آرام موج میزد.
چشمهات از تعجب گشاد شد.
+تو… نرفتی؟ فکر کردم رفتی تمرین.
سونگمین بدون حرف سینی رو کنار تخت گذاشت و بهت نزدیک شد.
_آره، چون معلومه تو حالت عالیه و میتونی بدون من از پس همهچی بر بیای.
لحنش طعنهآمیز بود اما نگاهش مهربون میموند.
با شرمندگی پتو رو بیشتر بالا کشیدی.
+نمیخواستم مزاحمت بشم…
سونگمین آه کوتاهی کشید، روی تخت نشست و با کف دست پشت دستت رو لمس کرد.
_مزاحمت؟ تو از دیشب تب داری، نصف شب هم هذیون میگفتی… چطور میتونستم تنها بذارمت؟
از حرفش خجالت کشیدی.
+هذیون چی میگفتم؟
خنده آرومی کرد ؛
_اسم منو صدا میکردی. چند بار..
صورتت داغ شد ،خواست دوباره چیزی بگی اما قبل از اون، سونگمین قاشق رو برداشت و فنجون چای رو گرفت سمتت.
_بفرمایید ملکهی غرغرو… دهنتو باز کن، چای داغ
+میتونم خودم..
_میدونم. ولی امروز نوبتِ منه که لجباز باشم..بزار کمکت کنم
به ناچار جرعهای از چای خوردی. نگاهش همچنان روی تو بود؛ آرام، دقیق، مراقب.
_امروز هیچ جا نمیری کمپانی، کار، هیچ چیز. منم از تمرین مرخصی گرفتم.
کمی مکث کرد و لبخند زیبایی زد.
_میخوام مطمئن شم حالت خوب میشه… چون وقتی مریضی، اصلاً طاقت دیدنش رو ندارم...
این جمله تمام هوای سینهت رو بند آورد.
سونگمین آروم پتو رو دور شونههات مرتب کرد و گفت:
_حالا هم بخواب. بقیهش با من.
با قلبی که یکدفعه سبک شده بود، چشمهات رو بستی.
آخرین چیزی که حس کردی، دست گرمش بود که موهات رو کنار زد و زیر لب گفت:
_آروم باش… من اینجام..
+سونگمو ...میدونی خیلی دوست دارم ..
_من بیشتر
---
M☆Q
---
#لینو #هان #جنی #سونگمین #سناریو #چان #هیونجین #چانگبین #فیلیکس #ای.ان #استری_کیدز
صدای تیکتیک آرام ساعت، تنها چیزی بود که توی اتاق شنیده میشد. وقتی چشمت رو باز کردی، اولین چیزی که حس کردی، سنگینی بدنت بود؛ انگار تمام شب بیقرار خوابیده بودی. نور خورشید از پشت پردههای نیمهباز روی چهرهت افتاده بود و اتاق رو گرم کرده بود.
با کمی درد آهی کشیدی و دستت رو روی پیشونیت گذاشتی. بینیت گرفته بود و گلوت میسوخت.
_+عالیه… دقیقاً این هفته باید مریض میشدم؟
نگاهت به سمت جای خالی کنار تخت رفت. پتو مرتب شده بود، اما از گرمای ملایمش معلوم بود سونگمین تا مدتها کنارت بوده.
چشمهاتو تنگ کردی.
+حتماً رفته کمپانی…
خواستی از تخت پایین بیای اما درد توی بدنت بیشتر شد و دوباره روی بالش افتادی.
×خیلی خب، حداقل یه خبری، چیزی…
در همین لحظه در اتاق با صدای آرومی باز شد.
_داری بر سر چی غر میزنی؟
سریع به سمت صدا برگشتی؛ سونگمین با یک سینی وارد شد ، چای داغ، دارو، و یک بسته دستمال. چهرهش خسته بود اما زیر نگاهش یک نگرانی آرام موج میزد.
چشمهات از تعجب گشاد شد.
+تو… نرفتی؟ فکر کردم رفتی تمرین.
سونگمین بدون حرف سینی رو کنار تخت گذاشت و بهت نزدیک شد.
_آره، چون معلومه تو حالت عالیه و میتونی بدون من از پس همهچی بر بیای.
لحنش طعنهآمیز بود اما نگاهش مهربون میموند.
با شرمندگی پتو رو بیشتر بالا کشیدی.
+نمیخواستم مزاحمت بشم…
سونگمین آه کوتاهی کشید، روی تخت نشست و با کف دست پشت دستت رو لمس کرد.
_مزاحمت؟ تو از دیشب تب داری، نصف شب هم هذیون میگفتی… چطور میتونستم تنها بذارمت؟
از حرفش خجالت کشیدی.
+هذیون چی میگفتم؟
خنده آرومی کرد ؛
_اسم منو صدا میکردی. چند بار..
صورتت داغ شد ،خواست دوباره چیزی بگی اما قبل از اون، سونگمین قاشق رو برداشت و فنجون چای رو گرفت سمتت.
_بفرمایید ملکهی غرغرو… دهنتو باز کن، چای داغ
+میتونم خودم..
_میدونم. ولی امروز نوبتِ منه که لجباز باشم..بزار کمکت کنم
به ناچار جرعهای از چای خوردی. نگاهش همچنان روی تو بود؛ آرام، دقیق، مراقب.
_امروز هیچ جا نمیری کمپانی، کار، هیچ چیز. منم از تمرین مرخصی گرفتم.
کمی مکث کرد و لبخند زیبایی زد.
_میخوام مطمئن شم حالت خوب میشه… چون وقتی مریضی، اصلاً طاقت دیدنش رو ندارم...
این جمله تمام هوای سینهت رو بند آورد.
سونگمین آروم پتو رو دور شونههات مرتب کرد و گفت:
_حالا هم بخواب. بقیهش با من.
با قلبی که یکدفعه سبک شده بود، چشمهات رو بستی.
آخرین چیزی که حس کردی، دست گرمش بود که موهات رو کنار زد و زیر لب گفت:
_آروم باش… من اینجام..
+سونگمو ...میدونی خیلی دوست دارم ..
_من بیشتر
---
M☆Q
---
#لینو #هان #جنی #سونگمین #سناریو #چان #هیونجین #چانگبین #فیلیکس #ای.ان #استری_کیدز
- ۱.۸k
- ۱۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط