Scenario ¹
مهمونی خانوادگیـ^
نامجون:"اصن اوفففف زن و شوهر هردوشون ماشالله خوبن😐
ی کوچولو لم داده بود ب کاناپه و با جاذابیت کامل جواب میداد. خیلییی خوابت میومد واس همین بدون توجه ب بقیه کم کم رفتی بغلش و تو بغلش جمع شدی، کتشو درمیاره و میندازه روت و سرتو میبوسع.
دختر داییت: اونا اداشه وگرنه اون ک نمیخوابه
_خب منم نمیخوام بخوابه، همین ک تو بغلم باشه کافیه
مامانت: میگم شما در روز چقد پیش همین، چون هردوتون خواننده این...
_هرجا ک برم اتم باید باهام بیاد
مامانت:اون وقت کارای ات چی میشه؟
_مهم نیس، مهم فقط اینه ک پیشم باشه و حق مخالفت نداره..."
...
جین:"از بس بچم عاقاست ک داره ب مامانت و حالت تو آشپزی کمک میکنه. توعم ک کرمو و شکمو... جین چون میدونست خیلی شکمویی یکم از غذا واست کنار گذاشته بود چون مطمئن بود الاناست ک پیدات ش. کت بابات و میپوشی میری آشپزخونه.
+*صداتو مثل بابات میکنی*
+اهم، لطفا ب من یکم از اون کالباسی ک دستتونه بدید
مامانت: اتـ
_اوه، سلام عاقای(اسم بابات). میشه یکمم برای همسرم ببرین؟
+بله بله پس لطفا ده تاسلاید کالباس بدین چون من یکم بزرگم باید غذای بیشتری بخورم
_*خنده**کت بابات و از تنت درمیاره و آویزون میکنه، بغلت میکنه و میزارتت رو اپن*
_خب خب خب خانم کیم
مامانت: خانم چوی*فامیلیت*
_عایییش الان خانم کیمه دیگه. اهم داشتم میگفتم
_میخاستین من و گول بزنین لیدی؟
+خب دلم میخاد یکم از اون کالباسایی ک قایم کردی بخورم
_*میبوستت*
_اونارو برای تو کنار گذاشتم لاو..."
ملکه*من*:عق🗿
...
شوگا:"از اونجایی ک بشم خیلی مودبه*غیر از این هرچی بگین میام میکنمتون، خیلی ام مودبه🗿🔪🧿*سعی میکردی بیشتر خودت با خانوادت حرف بزنی تا شوگولی. بعد دوباره از اونجایی ک بشم هف خط روزگاره، نقطه ضعفت و میگیره و واویلا...
_ات هنوز کبودی گردنت نرفته ک...
_واقعا توانایی راه رفتن داری؟ *خنده*...
_دیشب؟ دیشب داشتیم فیلم میدیدیم اونم فیلمای اکشن...🗿
_اتتتت نمیتونم تکیه بدم انقد پشتم و چنگ زدی...
_شب اینجا بمونیم؟ اوممم اتاق دیگه ای دارین واسمون؟ اگ ندارین ک فک نکنم بتونیم بمونیم...
گذشت و گذشت و گذشت و همینجور شوگولی حرفایی میزد ک آبتر و آبتر میشدی.
مامانت: ات؟ چرا قرمز شدی؟ چیزیته؟
_*در گوشت ب هوای بوسیدن لپت عاح میکشه*🗿
+مامان...
مامانت: صدام زدی؟
_ات هنوز نفهمیدی وقتی داره بهت فشار میاد اسم منو صدا بزنی؟..."
و اینگونه بود ک ات در هوا دی اکسید کربن شد و درگذشت...
دقت کردین شوگولی و نمیتونم عین عادم بنویسم؟😐
...
جیهوپ:"ساعت تقریبا دوازده شب بود و میخاستین برین اتاقاتونو بخابین ک تا دره اتاقتونو باز میکنه سرع جاش میخ میشه...
_عااا ببخشید عمو*بابات*چرا تختا جدان؟ فک کنم اتاقو جابه جا اومدیم...
بابات: مگه جور دیگه ایم هست؟ تختاتون باید جدا باشه دیگه
_اوه بله بله درسته
_*آروم* بیب من اینجوری خوابم نمیبره
+*آروم* چاره ی دیگه ای نداریم ک. میخوای نصفه شبی بریم خونه؟ مگ میزارن...
_اوه، ی فکری ب سرم زد ک راحتتر از همیشه بخوابیم...
_هردورو ی تختیم. ازاونجایی ک تخت کوچیکه مجبوری تا اونجایی ک میتونی بیای بغلم*لبخند جیهوپی*
+اممم من میرم اتاق مامانم بخوابم...👩🦯
_*دستتو میکشه و میبرتت تو اتاق
_تا دقایقی دیگه خودت مامان میشی بیب..."
ایشالا بچتون تو کونت گیر کنه درنیاد🤲
ب تخم چپ شوگا ک بد نوشتم
نامجون:"اصن اوفففف زن و شوهر هردوشون ماشالله خوبن😐
ی کوچولو لم داده بود ب کاناپه و با جاذابیت کامل جواب میداد. خیلییی خوابت میومد واس همین بدون توجه ب بقیه کم کم رفتی بغلش و تو بغلش جمع شدی، کتشو درمیاره و میندازه روت و سرتو میبوسع.
دختر داییت: اونا اداشه وگرنه اون ک نمیخوابه
_خب منم نمیخوام بخوابه، همین ک تو بغلم باشه کافیه
مامانت: میگم شما در روز چقد پیش همین، چون هردوتون خواننده این...
_هرجا ک برم اتم باید باهام بیاد
مامانت:اون وقت کارای ات چی میشه؟
_مهم نیس، مهم فقط اینه ک پیشم باشه و حق مخالفت نداره..."
...
جین:"از بس بچم عاقاست ک داره ب مامانت و حالت تو آشپزی کمک میکنه. توعم ک کرمو و شکمو... جین چون میدونست خیلی شکمویی یکم از غذا واست کنار گذاشته بود چون مطمئن بود الاناست ک پیدات ش. کت بابات و میپوشی میری آشپزخونه.
+*صداتو مثل بابات میکنی*
+اهم، لطفا ب من یکم از اون کالباسی ک دستتونه بدید
مامانت: اتـ
_اوه، سلام عاقای(اسم بابات). میشه یکمم برای همسرم ببرین؟
+بله بله پس لطفا ده تاسلاید کالباس بدین چون من یکم بزرگم باید غذای بیشتری بخورم
_*خنده**کت بابات و از تنت درمیاره و آویزون میکنه، بغلت میکنه و میزارتت رو اپن*
_خب خب خب خانم کیم
مامانت: خانم چوی*فامیلیت*
_عایییش الان خانم کیمه دیگه. اهم داشتم میگفتم
_میخاستین من و گول بزنین لیدی؟
+خب دلم میخاد یکم از اون کالباسایی ک قایم کردی بخورم
_*میبوستت*
_اونارو برای تو کنار گذاشتم لاو..."
ملکه*من*:عق🗿
...
شوگا:"از اونجایی ک بشم خیلی مودبه*غیر از این هرچی بگین میام میکنمتون، خیلی ام مودبه🗿🔪🧿*سعی میکردی بیشتر خودت با خانوادت حرف بزنی تا شوگولی. بعد دوباره از اونجایی ک بشم هف خط روزگاره، نقطه ضعفت و میگیره و واویلا...
_ات هنوز کبودی گردنت نرفته ک...
_واقعا توانایی راه رفتن داری؟ *خنده*...
_دیشب؟ دیشب داشتیم فیلم میدیدیم اونم فیلمای اکشن...🗿
_اتتتت نمیتونم تکیه بدم انقد پشتم و چنگ زدی...
_شب اینجا بمونیم؟ اوممم اتاق دیگه ای دارین واسمون؟ اگ ندارین ک فک نکنم بتونیم بمونیم...
گذشت و گذشت و گذشت و همینجور شوگولی حرفایی میزد ک آبتر و آبتر میشدی.
مامانت: ات؟ چرا قرمز شدی؟ چیزیته؟
_*در گوشت ب هوای بوسیدن لپت عاح میکشه*🗿
+مامان...
مامانت: صدام زدی؟
_ات هنوز نفهمیدی وقتی داره بهت فشار میاد اسم منو صدا بزنی؟..."
و اینگونه بود ک ات در هوا دی اکسید کربن شد و درگذشت...
دقت کردین شوگولی و نمیتونم عین عادم بنویسم؟😐
...
جیهوپ:"ساعت تقریبا دوازده شب بود و میخاستین برین اتاقاتونو بخابین ک تا دره اتاقتونو باز میکنه سرع جاش میخ میشه...
_عااا ببخشید عمو*بابات*چرا تختا جدان؟ فک کنم اتاقو جابه جا اومدیم...
بابات: مگه جور دیگه ایم هست؟ تختاتون باید جدا باشه دیگه
_اوه بله بله درسته
_*آروم* بیب من اینجوری خوابم نمیبره
+*آروم* چاره ی دیگه ای نداریم ک. میخوای نصفه شبی بریم خونه؟ مگ میزارن...
_اوه، ی فکری ب سرم زد ک راحتتر از همیشه بخوابیم...
_هردورو ی تختیم. ازاونجایی ک تخت کوچیکه مجبوری تا اونجایی ک میتونی بیای بغلم*لبخند جیهوپی*
+اممم من میرم اتاق مامانم بخوابم...👩🦯
_*دستتو میکشه و میبرتت تو اتاق
_تا دقایقی دیگه خودت مامان میشی بیب..."
ایشالا بچتون تو کونت گیر کنه درنیاد🤲
ب تخم چپ شوگا ک بد نوشتم
۴۷.۹k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.