دانلود رمان وسوسه
دانلود رمان وسوسه
نویسنده: نیلا
ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی
مقدمه:
شاید همیشه کنجکاوی عاقبت خوبی نداشته باشه، دختری که توی یه خانواده ی متعصب و کوته فکر زندگی می کنه توی یه عروسی از سر کنجکاوی به دنبال پسری میره که وجهه بسیار بدی توی فامیل و آشنا داره.
خانواده شرایط ازدواج دختر رو با پسری فراهم می کنن که دخترک چندان علاقه ای به او نداره، ولی همون یه ملاقات کوتاهی که در گذشته داشته باعث می شه…
وقتی امد …کسی بهش محل نداد..اهسته رفت و سر جاش نشست…هیچکس ادم حسابش نکرد..
دلم یه جورایی براش می سوخت..
علت این همه دل سوختگی و ترحمو نمی دونستم..فقط می خواستم براش دلسوزی کنم….
شانس اورد رو میزش میوه و شیرینی بود…………وگرنه کی براش می برد
…هر چند دقیقه یکبار بهش نگاه می کردم ….سرش پایین بود…گاهی هم برای تنوع به درو دیوار نگاه می کرد…
اصال خجالت نمی کشید …کالفه بود…صدا ی هیاهوی بچه ها که از تو کوچه میومد خبر از امدن عروس و دامادو می
داد …
سریع چادرو رو سرم مرتب کردم و با عجله به طرف در حیاط دویدم..این وسط نفهمیدم کفش کی رو پام کردم..فقط
فهمیدم پاشنش بیشتر از دهن باز من …موقعه خندیدنه ….
خانوم جون که اسپند یه دقیقه از دستش نمی یوفتاد …اونم به طرف در امد …..یه جور بلند که همه بشنون
خانوم جون – بترکه چشم هرچی نامرد و بی ابروه …
همه فهمیدن کی رو می گه…. پس الزم نبود دنبال طرف بگردن ..بیچاره حاال قرمز کرده بود .. با نارحتی بلند شدو
رفت حیاط پشتی ….
خوبه خودش فهمیده همه از ش چی می خوان…موندم امدنش چی بود..هم خودشو عذاب می داد هم بقیه رو…
اوه خدا…… مهناز رو ……کاش اصال ارایشگاه نمی رفت …..بدتر از پیر کفتارا شده بود..
بیچاره داماد …امشب به جای اینکه بره حجله و از زمین و زمان دل بکنه….. باید یه راست بره دم در جهنم و کفاره
پس بده …
این دختر از اولم بر و رویی نداشت ……چطور این شاخ نباتو صید خودش کرده بماند…البته این که گفتن
نداره….معلومه دیگه بابای منم کامیون کامیون پول داشته باشه …پسر هر کله گنده ای پا میشه میاد خواستگاریم
عروسو با سالم و صلوات بردن که بشینه سر جاش…محسن همون داماد خوشبخته ..انگار تازه از بند اسارت ازاد شده
باشه ..تا دست عروسو داد دست مادرش…. پرواز کرد به سمت مردا..
طفلک از حاال دلش برای دوران مجردیش تنگ شده…
کم کم که همه برگشتن سر جاشون….. دوباره با چشم دنبالش گشتم …نبود …خانوم جون چند بار صدام کرد …اما
من تو باغ نبودم
یعنی تو باغ خانوم جون نبودم ….جاتون خالی به جاش …تو باغ همسایه دیوار به دیوارمون بودم …که اونم ازش
خبری نبود…
یه نگاه به این ور…. یه نگاه به اونور …نه کسی حواسش به من نبود…
طوری که جلب توجه نکنه با همون چادر گل منگولی سفیدم…. که از چهار فرسنگی هم داد می زد مال دختر نرجس
خاتونه …..از بین اقایون رد شدم…
http://mahroman.xyz/%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%88%d8%b3%d9%88%d8%b3%d9%87/
نویسنده: نیلا
ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی
مقدمه:
شاید همیشه کنجکاوی عاقبت خوبی نداشته باشه، دختری که توی یه خانواده ی متعصب و کوته فکر زندگی می کنه توی یه عروسی از سر کنجکاوی به دنبال پسری میره که وجهه بسیار بدی توی فامیل و آشنا داره.
خانواده شرایط ازدواج دختر رو با پسری فراهم می کنن که دخترک چندان علاقه ای به او نداره، ولی همون یه ملاقات کوتاهی که در گذشته داشته باعث می شه…
وقتی امد …کسی بهش محل نداد..اهسته رفت و سر جاش نشست…هیچکس ادم حسابش نکرد..
دلم یه جورایی براش می سوخت..
علت این همه دل سوختگی و ترحمو نمی دونستم..فقط می خواستم براش دلسوزی کنم….
شانس اورد رو میزش میوه و شیرینی بود…………وگرنه کی براش می برد
…هر چند دقیقه یکبار بهش نگاه می کردم ….سرش پایین بود…گاهی هم برای تنوع به درو دیوار نگاه می کرد…
اصال خجالت نمی کشید …کالفه بود…صدا ی هیاهوی بچه ها که از تو کوچه میومد خبر از امدن عروس و دامادو می
داد …
سریع چادرو رو سرم مرتب کردم و با عجله به طرف در حیاط دویدم..این وسط نفهمیدم کفش کی رو پام کردم..فقط
فهمیدم پاشنش بیشتر از دهن باز من …موقعه خندیدنه ….
خانوم جون که اسپند یه دقیقه از دستش نمی یوفتاد …اونم به طرف در امد …..یه جور بلند که همه بشنون
خانوم جون – بترکه چشم هرچی نامرد و بی ابروه …
همه فهمیدن کی رو می گه…. پس الزم نبود دنبال طرف بگردن ..بیچاره حاال قرمز کرده بود .. با نارحتی بلند شدو
رفت حیاط پشتی ….
خوبه خودش فهمیده همه از ش چی می خوان…موندم امدنش چی بود..هم خودشو عذاب می داد هم بقیه رو…
اوه خدا…… مهناز رو ……کاش اصال ارایشگاه نمی رفت …..بدتر از پیر کفتارا شده بود..
بیچاره داماد …امشب به جای اینکه بره حجله و از زمین و زمان دل بکنه….. باید یه راست بره دم در جهنم و کفاره
پس بده …
این دختر از اولم بر و رویی نداشت ……چطور این شاخ نباتو صید خودش کرده بماند…البته این که گفتن
نداره….معلومه دیگه بابای منم کامیون کامیون پول داشته باشه …پسر هر کله گنده ای پا میشه میاد خواستگاریم
عروسو با سالم و صلوات بردن که بشینه سر جاش…محسن همون داماد خوشبخته ..انگار تازه از بند اسارت ازاد شده
باشه ..تا دست عروسو داد دست مادرش…. پرواز کرد به سمت مردا..
طفلک از حاال دلش برای دوران مجردیش تنگ شده…
کم کم که همه برگشتن سر جاشون….. دوباره با چشم دنبالش گشتم …نبود …خانوم جون چند بار صدام کرد …اما
من تو باغ نبودم
یعنی تو باغ خانوم جون نبودم ….جاتون خالی به جاش …تو باغ همسایه دیوار به دیوارمون بودم …که اونم ازش
خبری نبود…
یه نگاه به این ور…. یه نگاه به اونور …نه کسی حواسش به من نبود…
طوری که جلب توجه نکنه با همون چادر گل منگولی سفیدم…. که از چهار فرسنگی هم داد می زد مال دختر نرجس
خاتونه …..از بین اقایون رد شدم…
http://mahroman.xyz/%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%88%d8%b3%d9%88%d8%b3%d9%87/
۵۳.۷k
۰۴ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.