❄ ️پارت 2 🌹 🍃
❄ ️پارت 2 🌹 🍃
رمان جذاب "صیغه ی ممنوعه"🙈 ❄ ️
🌨 🌨 🌨 🌨 🌨 🌨 🌨 🌨 🌨 🌨 🌨
امیدوارم که از خوندنش لذت ببرید.(پارت 1 رو گذاشتم؛این ادامه ی اونه و فردا پارت 3رو میزارم😘 💕 )
اخه بیارمشون همه جا رو بهم میزنن، اذیتتون میکنن
آقا مهدی- پیش کی هستن االن؟
- پیش صاحب خونه ام
آقا مهدی – خونوادت چی؟ آشتی نکردن؟
- یه آهی کشیدم و گفتم: نه، کینه کردن
آقا مهدی –االن که دیگه کوروش نیست، سه ساله که مرده دست از سر این کینه بردارن دیگه،
میخوای باهاشون صحبت کنم؟
- نه همین که بفهمند رفیق کوروشید..... ولش کنید
آقا مهدی – خواهر منم به زور ازدواج کرد، خونوادم گفتن یا این پسره یا ما، خواهرم پسره رو
انتخاب کرد و با یه بچه االن دارن طالق میگیرن، ولی خونوادم دوباره پذیرفتنش
- خب خانواده من با خونواده شما زمین تا آسمون فرق دارن، شانس منه، اگه قبولم میکردن
االن اینطوری نبود، وضعم این نبود.
آقا مهدی –بهت چند بار گفتم که بیا طبقه پایین خونه ما خالیه، تو هم عین خواهرم چه فرقی
میکنی؟ - خجالتم ندید ممنون
آقا مهدی- از بر و بچه ها شنیدم پدرت برگشته مصر؟
- آره خودمم شنیدم ولی برمیگرده، صبا همسایه امون میگفت امروز فردا ایرانه،آخه اُمّی هنوز
اینجاست آقا مهدی – کم وکسر نداری؟
با خجالت گفتم: نه ممنون، با اجازتون کوله ام رو برداشتم و انداختم رو دوشم و راه افتادم، سر
راه به تلفن عمومی که رسیدم دست و پام میلرزید برای زنگ زدن به مادر و پدرم، گوشی تلفن
رو برداشتم و کارت و در محل کارت تلفت فشار دادم و شماره خونه امونو گرفتم و بعد از چند تا
بوق لیلی خدمتکار خونه گوشی رو برداشت، قلبم میتپید، خواستم بگم الو یاد این افتادم که اَبی
)پدرم( منو از خونه انداخت بیرون، صداش تو گوشم پیچید که میگفت:
»- میخوای با اون پسره که آه نداره با ناله سودا کنه ازدواج کنی که سماق بمکی؟«
گفتم: »چرا همه چیزها رو به پول میبینی؟ کوروش من و دوست داره
💥 منتظر پارتهای بعدی رمان جذاب "صیغه ی ممنوعه"باشید💋 🌹
لایک و نظر فراموش نشه.
رمان جذاب "صیغه ی ممنوعه"🙈 ❄ ️
🌨 🌨 🌨 🌨 🌨 🌨 🌨 🌨 🌨 🌨 🌨
امیدوارم که از خوندنش لذت ببرید.(پارت 1 رو گذاشتم؛این ادامه ی اونه و فردا پارت 3رو میزارم😘 💕 )
اخه بیارمشون همه جا رو بهم میزنن، اذیتتون میکنن
آقا مهدی- پیش کی هستن االن؟
- پیش صاحب خونه ام
آقا مهدی – خونوادت چی؟ آشتی نکردن؟
- یه آهی کشیدم و گفتم: نه، کینه کردن
آقا مهدی –االن که دیگه کوروش نیست، سه ساله که مرده دست از سر این کینه بردارن دیگه،
میخوای باهاشون صحبت کنم؟
- نه همین که بفهمند رفیق کوروشید..... ولش کنید
آقا مهدی – خواهر منم به زور ازدواج کرد، خونوادم گفتن یا این پسره یا ما، خواهرم پسره رو
انتخاب کرد و با یه بچه االن دارن طالق میگیرن، ولی خونوادم دوباره پذیرفتنش
- خب خانواده من با خونواده شما زمین تا آسمون فرق دارن، شانس منه، اگه قبولم میکردن
االن اینطوری نبود، وضعم این نبود.
آقا مهدی –بهت چند بار گفتم که بیا طبقه پایین خونه ما خالیه، تو هم عین خواهرم چه فرقی
میکنی؟ - خجالتم ندید ممنون
آقا مهدی- از بر و بچه ها شنیدم پدرت برگشته مصر؟
- آره خودمم شنیدم ولی برمیگرده، صبا همسایه امون میگفت امروز فردا ایرانه،آخه اُمّی هنوز
اینجاست آقا مهدی – کم وکسر نداری؟
با خجالت گفتم: نه ممنون، با اجازتون کوله ام رو برداشتم و انداختم رو دوشم و راه افتادم، سر
راه به تلفن عمومی که رسیدم دست و پام میلرزید برای زنگ زدن به مادر و پدرم، گوشی تلفن
رو برداشتم و کارت و در محل کارت تلفت فشار دادم و شماره خونه امونو گرفتم و بعد از چند تا
بوق لیلی خدمتکار خونه گوشی رو برداشت، قلبم میتپید، خواستم بگم الو یاد این افتادم که اَبی
)پدرم( منو از خونه انداخت بیرون، صداش تو گوشم پیچید که میگفت:
»- میخوای با اون پسره که آه نداره با ناله سودا کنه ازدواج کنی که سماق بمکی؟«
گفتم: »چرا همه چیزها رو به پول میبینی؟ کوروش من و دوست داره
💥 منتظر پارتهای بعدی رمان جذاب "صیغه ی ممنوعه"باشید💋 🌹
لایک و نظر فراموش نشه.
۳.۹k
۳۱ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.