ای نور دل و دیده و جانم چونی

ای نور دل و دیده و جانم! چونی؟

 وی آرزوی هر دو جهانم! چونی؟

من بی لب لعل تو چنانم که مپرس

 تو بی رخ زرد من، ندانم چونی؟

تو سرنوشت منی از تو من کجا بگریزم

 کجا رها شوم از این طلسم تا بگریزم

به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم

 اگر هر آینه سوی گذشته‌ها بگریزم

به هر کجا که روم آسمان من این است

سیاه مثل دو چشم تو، پس چرا بگریزم

#حسین منزوی♥️
دیدگاه ها (۰)

مرا هزار امید است و هر هزار توییشروع شادی و پایان انتظار توی...

دیده‌ام خورشید را در خواب، تعبیرش توییخواب دریا و شب مهتاب، ...

نه در سر غیر سودای تو باشد نه در دل جز تمنای تو باشدبه کس غی...

خوشا دردی که درمانش تو باشیخوشا راهی که پایانش تو باشیخوشا آ...

داستان نویسی پارت ۳فصل پنجم: سایه‌های گذشتهیک هفته پس از ناب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط