𝚙𝟿
𝚙𝟿
ویو ات ساعت ۵:۳۰
از خواب بیدار شدم رفتم ی دوش ۵مینی گرفتم امدم بیرون لباسامو پوشیدم موهامو خشک کردم رفتم پایین ی چیزی خوردم که یکدفعه صدای در امد
تق تق تق (صدا در)
ا.ت: کیه
ارین:منم عشقم ارین
ا.ت:او سلام خوبی
(ا.ت ارینو بغل میکنه)
ارین:اره خوبم جایی میخوای بری؟
ا.ت:ام....چیزه جونگکوک ازم خواست نقش دوس دخترشو کنار خانوادش بازی کنم
ارین:توهم قبول کردی...... تو خودت دوست پسر داری
ا.ت:اره میدونم من قبول نکردم ولی گفت باید برم (کیوت)
ارین: اوم باشه....... ولی ی چیزی کوک از لباس باز خوشش نمیاد میخوای لباس باز بپوشی
ا.ت:اَ.... راس میگی این که پوشیدم خوبه(اسلاید دومم)
ارین:عالیه...... اینطوری حرصش در میاد
ا.ت:اره
(ارین لب اتو برای چند دقیقه بوس میکنه)
ویو کوک
ساعت تقریبا ۵:۵۰ دیقه بود دم خونه ا.ت بودم امدم برم بالا دیدم ی پسره داره اتو بوس میکنه نمیدونم چرا ولی عصبی شدم خداروشکر که دوست دختر واقعیم نیس بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن اون ارین بود
ویو ارین
اتو بوس کردم و رفتم خونه
ویو ا.ت
لباسمو مرتب کردم و ی ارایش لایت کردم و رفتم پایین لباس خیلی باز بود
ویو کوک
دیدم ا.ت امد پایین لباسش خیلی باز بوددد.. عصبی شدم چرا این لباسو پوشیدههه
ا.ت:سلام جونگکوک
کوک:سلام ا.ت... بهم بگو کوک
ا.ت:باشه جونگ... کوک
کوک:افرین سوار شو
تو ماشین
ا.ت:کجا میریم
کوک:خونه ی مامانم اینا
بابام گفت باید دوس دخترم رو بیارن خونه
ا.ت:اها
کوک: خب رسیدیم
کوک و ا.ت پیاده شدن و به سمت خونه رفتن بالا در زدن
م.ک:سلام کوک.... سلام دخترم
ا.ت:سلام مادر جون
م.ک:کوک ایشون کی هستن
کوک:ایشون ا.ت دوس دخترم هست
م.ک:اها خش بختم....... بفرمایید تو
کوک و ا.ت روی مبل نشستن
پ.ک:خب دخترم از خودت بگو
ا.ت:خب...... من کیم ا.ت هستم حتما پدرمو میشناسین
پ.ک: واقعا تو دختر اقای کیم هستی اون دوست قدیمیه منه تو حتما کوک رو یادته...... یادته چقدر باهم بازی میکردیم
ا.ت اووو میدونستم اشناس بگو این کوکه همون که تو بچگی میخواست منو بوس کنه( ا.ت تو ذهنش)
ا.ت:بله پدر جان یادمه
پ.ک:خب.... ایشالا با کوک خوب باشه دخترم
ا.ت:او حتما خیالتون راحت
کوک:خب بابا ما میریم تو اتاق
پ.ک:باشه پسرم
کوک. ا.ت رفتن تو اتاق
ا.ت: اَاَاَاَ... میدونستم کوک گفتم چقدر اشنایی یادته میخواستی منو(کوک حرف اتو قطع میکنه)
کوک:اره یادم میخواستم بوست کنم نمیخواد بِرو بیاری
ا.ت:او باشه
کوک:ا.ت چرا انقدر لباست بازه
ا.ت:چیه دوست دارم
کوک:خب دیگه از این لباسا نپوش
ا.ت:چرا..... نکنه فکر کردی واقعا دوس دخترتم
کوک:اره هستی
ا.ت:ایش من...من نمیخوام
(کوک لبشو گذاشت رو لب ات و بعد برداش)
ا.ت:چیکار کردی (کمی داد)
کوک:ببخشید دسته خودم نبود
ا.ت:باشه بابا
کوک نزدیک ا.ت شد که.........
شرایط پارت بعدی
۲۰تا لایک
۱۰ تا کامنت
ویو ات ساعت ۵:۳۰
از خواب بیدار شدم رفتم ی دوش ۵مینی گرفتم امدم بیرون لباسامو پوشیدم موهامو خشک کردم رفتم پایین ی چیزی خوردم که یکدفعه صدای در امد
تق تق تق (صدا در)
ا.ت: کیه
ارین:منم عشقم ارین
ا.ت:او سلام خوبی
(ا.ت ارینو بغل میکنه)
ارین:اره خوبم جایی میخوای بری؟
ا.ت:ام....چیزه جونگکوک ازم خواست نقش دوس دخترشو کنار خانوادش بازی کنم
ارین:توهم قبول کردی...... تو خودت دوست پسر داری
ا.ت:اره میدونم من قبول نکردم ولی گفت باید برم (کیوت)
ارین: اوم باشه....... ولی ی چیزی کوک از لباس باز خوشش نمیاد میخوای لباس باز بپوشی
ا.ت:اَ.... راس میگی این که پوشیدم خوبه(اسلاید دومم)
ارین:عالیه...... اینطوری حرصش در میاد
ا.ت:اره
(ارین لب اتو برای چند دقیقه بوس میکنه)
ویو کوک
ساعت تقریبا ۵:۵۰ دیقه بود دم خونه ا.ت بودم امدم برم بالا دیدم ی پسره داره اتو بوس میکنه نمیدونم چرا ولی عصبی شدم خداروشکر که دوست دختر واقعیم نیس بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن اون ارین بود
ویو ارین
اتو بوس کردم و رفتم خونه
ویو ا.ت
لباسمو مرتب کردم و ی ارایش لایت کردم و رفتم پایین لباس خیلی باز بود
ویو کوک
دیدم ا.ت امد پایین لباسش خیلی باز بوددد.. عصبی شدم چرا این لباسو پوشیدههه
ا.ت:سلام جونگکوک
کوک:سلام ا.ت... بهم بگو کوک
ا.ت:باشه جونگ... کوک
کوک:افرین سوار شو
تو ماشین
ا.ت:کجا میریم
کوک:خونه ی مامانم اینا
بابام گفت باید دوس دخترم رو بیارن خونه
ا.ت:اها
کوک: خب رسیدیم
کوک و ا.ت پیاده شدن و به سمت خونه رفتن بالا در زدن
م.ک:سلام کوک.... سلام دخترم
ا.ت:سلام مادر جون
م.ک:کوک ایشون کی هستن
کوک:ایشون ا.ت دوس دخترم هست
م.ک:اها خش بختم....... بفرمایید تو
کوک و ا.ت روی مبل نشستن
پ.ک:خب دخترم از خودت بگو
ا.ت:خب...... من کیم ا.ت هستم حتما پدرمو میشناسین
پ.ک: واقعا تو دختر اقای کیم هستی اون دوست قدیمیه منه تو حتما کوک رو یادته...... یادته چقدر باهم بازی میکردیم
ا.ت اووو میدونستم اشناس بگو این کوکه همون که تو بچگی میخواست منو بوس کنه( ا.ت تو ذهنش)
ا.ت:بله پدر جان یادمه
پ.ک:خب.... ایشالا با کوک خوب باشه دخترم
ا.ت:او حتما خیالتون راحت
کوک:خب بابا ما میریم تو اتاق
پ.ک:باشه پسرم
کوک. ا.ت رفتن تو اتاق
ا.ت: اَاَاَاَ... میدونستم کوک گفتم چقدر اشنایی یادته میخواستی منو(کوک حرف اتو قطع میکنه)
کوک:اره یادم میخواستم بوست کنم نمیخواد بِرو بیاری
ا.ت:او باشه
کوک:ا.ت چرا انقدر لباست بازه
ا.ت:چیه دوست دارم
کوک:خب دیگه از این لباسا نپوش
ا.ت:چرا..... نکنه فکر کردی واقعا دوس دخترتم
کوک:اره هستی
ا.ت:ایش من...من نمیخوام
(کوک لبشو گذاشت رو لب ات و بعد برداش)
ا.ت:چیکار کردی (کمی داد)
کوک:ببخشید دسته خودم نبود
ا.ت:باشه بابا
کوک نزدیک ا.ت شد که.........
شرایط پارت بعدی
۲۰تا لایک
۱۰ تا کامنت
۳.۱k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.