فیک جونگ کوک
فیک جونگکوک
ازدواج اجباری
پارت ۳
....
ویو ات
همینجوری تو خیابون قدم میزدم...
با خودم گفتم بهتره برم پیش بابام
پس راه افتادم
عمارت تا خونه بابام خیلی فاصله داشت
اَشییی پام درد میکنه
بالاخره رسیدم خونه
انتظار داشتم ازم استقبال کنه ولی...
بت: دخترهی خنگ
سیلی زدن به ات*
بت: من بابتش کلی پول از کیم گرفتم
بت: میدونی چه غلطی کردی؟
بت: هه الان زنگ میزنم به کیم
بت: واقعا که حتی عرضه نداری
بت: اینم که گوشیشو جواب نمیده
( خلاصهاش کنم بابای ات ات رو میزنه و زنگ میزنه به بعضی از بادیگارد هاش که اونا هم ات رو اذیت میکنن و...)
ویو جونگکوک
یوجین( دست راستش) بهم گفت ات رو دیده ( وقتی داشت به سمت خونه باباش حرکت میکرد دیدش)
داشتیم اون محوطه رو میگشتیم
تا صدای جیغ یه دختری رو شنیدم
رفتم سمت صدا
اون...ات نبود
یه دختر دیگه بود مثل اینکه داشت با سوسک ور میرفت ( حقیقتا خودمم خندم گرفت😂)
همون لحظه پشتمو نگاه کردم
یه دختر ازم درخواست کمک میکرد
میخاستم بیتفاوت رد شم ولی...
اون ات بود ( یاح یاح یاح🌚💅🏻)
به سمتش رفتم و بغلش کردم
وایسا.... اون داشت گریه میکرد
چند تا مرد دیدم که دنبالش بودن
طبق معمول چون حال نداشتم فقط جاخالی دادم تا بخورن به در و دیوار
ات رو همونجور که بغل کرده بودم از محوطه خونه باباش بردم تو ماشین
جونگکوک: هی... حالت خوبه؟
ات: نه
همچنان ویو جونگکوک
با توجه به نفس های منظمش حتما خوابیدِ
رسیدیم ولی دلم نیومد بیدارش کنم
براید استایل برش داشتم و بردمش تو عمارت
خب من مافیا نیستم
سر همین خیلی از پدرم سر کوفت میخوردم
اون همه مال و اموالشو داد به تهیونگ...
البت من از یه زن دیگهام مهم نی
فردا
ویو ات
بیدار شدم دیدم دست یه نفر دور کمرمِ
طوری که بیدار نشه رومو برگردوندم و جونگکوک لختو دیدم ( از خداتم باشه🌚💅🏼)
ات: جیغغغغغغغغغغغغ*
جونگکوک: چته دخترتتررررر
جونگکوک: جین حمله کردههه؟
جونگکوک: ملاقه هم دستشههههه؟
ات: ___________________
_______________________________________
سر این پارت پاره شدممممم
نظرتون؟
راستی چرا پیج دومو فالو نمیکنید؟😐
و اینکه کمکم دارم مجبور میشم شرط بزارم
داداش شرط نمیزارم به این معنی نیست کامنت نزار و لایک نکن نوکرتم هستم میزارم
الله وکیلی وات فاز؟
ازدواج اجباری
پارت ۳
....
ویو ات
همینجوری تو خیابون قدم میزدم...
با خودم گفتم بهتره برم پیش بابام
پس راه افتادم
عمارت تا خونه بابام خیلی فاصله داشت
اَشییی پام درد میکنه
بالاخره رسیدم خونه
انتظار داشتم ازم استقبال کنه ولی...
بت: دخترهی خنگ
سیلی زدن به ات*
بت: من بابتش کلی پول از کیم گرفتم
بت: میدونی چه غلطی کردی؟
بت: هه الان زنگ میزنم به کیم
بت: واقعا که حتی عرضه نداری
بت: اینم که گوشیشو جواب نمیده
( خلاصهاش کنم بابای ات ات رو میزنه و زنگ میزنه به بعضی از بادیگارد هاش که اونا هم ات رو اذیت میکنن و...)
ویو جونگکوک
یوجین( دست راستش) بهم گفت ات رو دیده ( وقتی داشت به سمت خونه باباش حرکت میکرد دیدش)
داشتیم اون محوطه رو میگشتیم
تا صدای جیغ یه دختری رو شنیدم
رفتم سمت صدا
اون...ات نبود
یه دختر دیگه بود مثل اینکه داشت با سوسک ور میرفت ( حقیقتا خودمم خندم گرفت😂)
همون لحظه پشتمو نگاه کردم
یه دختر ازم درخواست کمک میکرد
میخاستم بیتفاوت رد شم ولی...
اون ات بود ( یاح یاح یاح🌚💅🏻)
به سمتش رفتم و بغلش کردم
وایسا.... اون داشت گریه میکرد
چند تا مرد دیدم که دنبالش بودن
طبق معمول چون حال نداشتم فقط جاخالی دادم تا بخورن به در و دیوار
ات رو همونجور که بغل کرده بودم از محوطه خونه باباش بردم تو ماشین
جونگکوک: هی... حالت خوبه؟
ات: نه
همچنان ویو جونگکوک
با توجه به نفس های منظمش حتما خوابیدِ
رسیدیم ولی دلم نیومد بیدارش کنم
براید استایل برش داشتم و بردمش تو عمارت
خب من مافیا نیستم
سر همین خیلی از پدرم سر کوفت میخوردم
اون همه مال و اموالشو داد به تهیونگ...
البت من از یه زن دیگهام مهم نی
فردا
ویو ات
بیدار شدم دیدم دست یه نفر دور کمرمِ
طوری که بیدار نشه رومو برگردوندم و جونگکوک لختو دیدم ( از خداتم باشه🌚💅🏼)
ات: جیغغغغغغغغغغغغ*
جونگکوک: چته دخترتتررررر
جونگکوک: جین حمله کردههه؟
جونگکوک: ملاقه هم دستشههههه؟
ات: ___________________
_______________________________________
سر این پارت پاره شدممممم
نظرتون؟
راستی چرا پیج دومو فالو نمیکنید؟😐
و اینکه کمکم دارم مجبور میشم شرط بزارم
داداش شرط نمیزارم به این معنی نیست کامنت نزار و لایک نکن نوکرتم هستم میزارم
الله وکیلی وات فاز؟
۱۳.۰k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.