گفتم غم عشق یار دارم چه کنم
گفتم غم عشق یار دارم چه کنم
دردل غم بی شمار دارم چه کنم
گفتا که چو لاله باش وخاموش بسوز
گفتم دل داغدار دارم چه کنم
گفتا که دل از زلف درازش برگیر
گفتم شب انتظار دارم چه کنم
گفتا که بسوز وبا غم عشق بساز
گفتم دل بیقرار دارم چه کنم
گفتا که زجام باده همّت مطلب
گفتم سر پر خمار دارم چه کنم
گفتا نظر از من جفا کار ببند
گفتم به رهت گذار دارم چه کنم
گفتا که زعمر بی امان دیده بپوش
گفتم به زمانه کار دارم چه کنم
گفتا که مکن شکوه چو "از چرخ
گفتم غم روزگار دارم چه کنم
دردل غم بی شمار دارم چه کنم
گفتا که چو لاله باش وخاموش بسوز
گفتم دل داغدار دارم چه کنم
گفتا که دل از زلف درازش برگیر
گفتم شب انتظار دارم چه کنم
گفتا که بسوز وبا غم عشق بساز
گفتم دل بیقرار دارم چه کنم
گفتا که زجام باده همّت مطلب
گفتم سر پر خمار دارم چه کنم
گفتا نظر از من جفا کار ببند
گفتم به رهت گذار دارم چه کنم
گفتا که زعمر بی امان دیده بپوش
گفتم به زمانه کار دارم چه کنم
گفتا که مکن شکوه چو "از چرخ
گفتم غم روزگار دارم چه کنم
۱.۵k
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.