گفتم غم عشق یار دارم چه کنم

گفتم غم عشق یار دارم چه کنم
دردل غم بی شمار دارم چه کنم

گفتا که چو لاله باش وخاموش بسوز
گفتم دل داغدار دارم چه کنم

گفتا که دل از زلف درازش برگیر
گفتم شب انتظار دارم چه کنم

گفتا که بسوز وبا غم عشق بساز
گفتم دل بیقرار دارم چه کنم

گفتا که زجام باده همّت مطلب
گفتم سر پر خمار دارم چه کنم

گفتا نظر از من جفا کار ببند
گفتم به رهت گذار دارم چه کنم

گفتا که زعمر بی امان دیده بپوش
گفتم به زمانه کار دارم چه کنم

گفتا که مکن شکوه چو "از چرخ
گفتم غم روزگار دارم چه کنم
دیدگاه ها (۲)

کفر می گویم که ایمان نیز آرامم نکردگریه های زیر باران نیز آر...

✍شب است وخاطراتت درکنارمشب است ومن به یادت بیقرارمشب است وسا...

با توام ای شعر! به من گوش کننقشه نکش، حرف نزن، گوش کن!از همۀ...

شرمی ست در نگاه من؛ اما هراس نهکم صحبتم میان شما، کم حواس نه...

گفت،چرا با لب های خاموش بسوزگفتمغم هجر یار دارم چه کنم در دل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط