قهوه تلخ
قهوه تلخ
Part21
محراب:مهدیس اماده شو بریم(:
مهدیس:امادم....
__________________________
مهدیس:رسیده بودیم پاساژ ی چندتا لباس گرفتم خسم شده بود......محراب...
محراب:بل
مهدیس:میشه بریم من خستمه
محراب:نگاهی ب ساعتم انداختم...اوهوم بریم یکم دیر شده...
مهدیس:سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.....کجا میریم؟
محراب:خونه مامانم
مهدیس:ودف چرا
محراب:رسیدیم میفهمی....
___________________________
مهدیس:رسیدیم....
وارد عمارت شدیم......
محراب:سلام...
پدر:ب ب بفرمایید اقای تیموری ایشون پسرم ک گفتم مهراب...
اقای تیموری:ب ب خوشتبختم....
مهراب جان ایشونم دخترم یا عروس پدرتون مهشاد....
مهدیس:نفسم تو سینم حبس شده بود دلم میخاس بگیرم جرشون بدم....
محراب:پدرم و اقای تیموری ی خنده ریز کردن....
مهشاد:راستی این دختره کیه؟
محراب:نفس عمیقی کشیدم و لب زدم...
اها یادم رفت معرفی کنم ایشون همسر بنده هستن مهدیس....
کارد میزدی خون بابام درنمیومد....
بابا:محراب جان یکم شوخن....
ایشون خدمتکارمون هستند....
مهشاد:اها پسرتون برای خدمتکارتون لباس میخره؟
بابا:ام چیزه....
محراب این دختره بی پدر کیه(داد)
محراب:پدر.....
احترام خدتو نگه دار....
یبار گفتم زنمه...
نکنه گوشاتون مشکل پیدا کرده؟
مامان:محراب مودب باش....
بابا:هوی دختر پدرت چیکارست اسم و رسم دارید؟
محراب:اسم داره اسمشم مهدیسه....
بابا:حالا هرچی.....
"ادامه دارد"
بعد ع قرن ها پارت گزاشتم🐑
خب داستان شرو شد....
Part21
محراب:مهدیس اماده شو بریم(:
مهدیس:امادم....
__________________________
مهدیس:رسیده بودیم پاساژ ی چندتا لباس گرفتم خسم شده بود......محراب...
محراب:بل
مهدیس:میشه بریم من خستمه
محراب:نگاهی ب ساعتم انداختم...اوهوم بریم یکم دیر شده...
مهدیس:سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.....کجا میریم؟
محراب:خونه مامانم
مهدیس:ودف چرا
محراب:رسیدیم میفهمی....
___________________________
مهدیس:رسیدیم....
وارد عمارت شدیم......
محراب:سلام...
پدر:ب ب بفرمایید اقای تیموری ایشون پسرم ک گفتم مهراب...
اقای تیموری:ب ب خوشتبختم....
مهراب جان ایشونم دخترم یا عروس پدرتون مهشاد....
مهدیس:نفسم تو سینم حبس شده بود دلم میخاس بگیرم جرشون بدم....
محراب:پدرم و اقای تیموری ی خنده ریز کردن....
مهشاد:راستی این دختره کیه؟
محراب:نفس عمیقی کشیدم و لب زدم...
اها یادم رفت معرفی کنم ایشون همسر بنده هستن مهدیس....
کارد میزدی خون بابام درنمیومد....
بابا:محراب جان یکم شوخن....
ایشون خدمتکارمون هستند....
مهشاد:اها پسرتون برای خدمتکارتون لباس میخره؟
بابا:ام چیزه....
محراب این دختره بی پدر کیه(داد)
محراب:پدر.....
احترام خدتو نگه دار....
یبار گفتم زنمه...
نکنه گوشاتون مشکل پیدا کرده؟
مامان:محراب مودب باش....
بابا:هوی دختر پدرت چیکارست اسم و رسم دارید؟
محراب:اسم داره اسمشم مهدیسه....
بابا:حالا هرچی.....
"ادامه دارد"
بعد ع قرن ها پارت گزاشتم🐑
خب داستان شرو شد....
۱۹.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.