پارت ۲۸ قسمت ۲
سوار ماشین شدیم و با شوخی و خنده رادوین و برسام رو رسوندیم خونشون و بعد هم هلیا رو
وقتی رسیدم خونه بوی خوش غذای مامان حتی نذاشت لباس هامو عوض کنم دستم رو شستم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم جالب بود هیچ صدایی نمیومد داخل خونه منم با آرامش برای خودم غذا کشیدم و خوردم بعد از تموم شدن غذام به اتاق محلا رفتم دیدم خوابه و به اتاق محیا سر زدم دیدم خوابه آروم به سمت اتاق مامان و بابا رفتم ولی دستم روی دستگیره در موند:
وجدان:دختر خنگ شاید دارن یه کاری میکنن که تو نباید ببینی
من:نه بابا احتمالأ خوابن
وجدان:تو دخالت نکن بیا برو اتاقت ساکت رو جمع کن
من:کدوم ساک؟
وجدان:ببین تو منو دیوونه میکنی دختر بابا فردا میخوای بری مسافرت یادت نیست؟ از طرف دانشگاه
من:اهااااا یادم اومد خوب وجدانی دیگه مزاحم نشو که کلی کار دارم
وجدان:میزنم تو دهنتا
ولی من دیگه بی توجه به صحبت وجدان به سمت اتاقم حرکت کردم
ساک خوشکلم رو باز کردم و شروع کردم
اول اون لباسهایی که تازه خریده بودم رو گذاشتم بعد رفتم سمت کمدم یه چند دست لباس راحتی گذاشتم و چند دست لباس زیر و یه کت و شلوار خوشکل سفید شیک
داشتم لوازم آرایش هامو جمع میکردم که گوشیم زنگ خورد دیدم هلی هست. تماس تصویری گرفته جواب دادم که صدای جیغ جیغش بلند شد :وااای خدا نمیدونم چی بردارم دنیا خدا خیرت نده که گفتی میام الی جز جیگر بزنی الهی زبونت رو مار نیش بزنه به خاک سیاه بشینی
یهو گفتم:اُوی اُوی هلی الان میکنیم زیر کفن دختر چیشده
گفت:میخواستی چی بشه نمیدونم چی بردارم گفتم این که مشکلی نیست
ببین کت و شلوار برداشتی گفت آره گفتم لباس راحتی برداشتی گفت آره گفتم لباس زیر گفت آره گفتم مانتو جدیدا گفت آره گفتم اون مانتوت بود که با من ست بود یاسیه با شلوار خاکستریه که با کفش پاشنه بلند میپوشیدی من با کفش
وقتی رسیدم خونه بوی خوش غذای مامان حتی نذاشت لباس هامو عوض کنم دستم رو شستم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم جالب بود هیچ صدایی نمیومد داخل خونه منم با آرامش برای خودم غذا کشیدم و خوردم بعد از تموم شدن غذام به اتاق محلا رفتم دیدم خوابه و به اتاق محیا سر زدم دیدم خوابه آروم به سمت اتاق مامان و بابا رفتم ولی دستم روی دستگیره در موند:
وجدان:دختر خنگ شاید دارن یه کاری میکنن که تو نباید ببینی
من:نه بابا احتمالأ خوابن
وجدان:تو دخالت نکن بیا برو اتاقت ساکت رو جمع کن
من:کدوم ساک؟
وجدان:ببین تو منو دیوونه میکنی دختر بابا فردا میخوای بری مسافرت یادت نیست؟ از طرف دانشگاه
من:اهااااا یادم اومد خوب وجدانی دیگه مزاحم نشو که کلی کار دارم
وجدان:میزنم تو دهنتا
ولی من دیگه بی توجه به صحبت وجدان به سمت اتاقم حرکت کردم
ساک خوشکلم رو باز کردم و شروع کردم
اول اون لباسهایی که تازه خریده بودم رو گذاشتم بعد رفتم سمت کمدم یه چند دست لباس راحتی گذاشتم و چند دست لباس زیر و یه کت و شلوار خوشکل سفید شیک
داشتم لوازم آرایش هامو جمع میکردم که گوشیم زنگ خورد دیدم هلی هست. تماس تصویری گرفته جواب دادم که صدای جیغ جیغش بلند شد :وااای خدا نمیدونم چی بردارم دنیا خدا خیرت نده که گفتی میام الی جز جیگر بزنی الهی زبونت رو مار نیش بزنه به خاک سیاه بشینی
یهو گفتم:اُوی اُوی هلی الان میکنیم زیر کفن دختر چیشده
گفت:میخواستی چی بشه نمیدونم چی بردارم گفتم این که مشکلی نیست
ببین کت و شلوار برداشتی گفت آره گفتم لباس راحتی برداشتی گفت آره گفتم لباس زیر گفت آره گفتم مانتو جدیدا گفت آره گفتم اون مانتوت بود که با من ست بود یاسیه با شلوار خاکستریه که با کفش پاشنه بلند میپوشیدی من با کفش
۴.۶k
۱۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.