Last part
Last part
جسیکا:امروز تولد منه و کوک بهم گفته بود
که امروز باهم قراره بریم بیرون پس یک
لباس مجلسی مشکی کوتاه تا زانو هام را پوشیدم راستش تازگیا یکم به کوک علاقه
پیدا کردم عطر م را زدم و آماده شدم
از زبان کوک
امروز تولد جسیکا بود و تولد ۲۱ سالگیش و
خوب من تصمیم گرفتم تولد براش بگیرم
و حسم را بهش بگم پس بهش گفتم آماده
باشه و قراره یک چیز بهش بگم
رسیدم خونه و زنگ در را زدم در را جسیکا
باز کرد اون شبیه الهه ی زیبایی شده بود
و با لباس مشکیش و و پوست سفیدش تزاد
خوبی درست کرده بود ! سوار ماشین شدیم و
بعد از چند مین وا رد رستوران شدیم غذا را
سفارش دادیم و خوردیم
ک:خوب جسیکا ج:بله ک:این هدیه تولدته
بازش کن
جسیکا در اون جعبه را باز میکنه و با حلقه ای از الما س ها ی گرون قیمت مواجه میشه
ک:جسیکا میشه با من ازدواج کنی؟ ج: باورم
نمیشه (با لکنت) اوهوم باهات ازدواج میکنم
و کوک جسیکا را بغل میکنه و با هم ب.. وسه ی زیبا شون را آغاز میکنن
امم جسیکا میخوام حقیقتی را بهت بگم
ج:میشنوم ک: یادته قبلا یک پسر بود به اسم جعون جونگ کوک؟
ج:امم اره تو اون را از کجا میشناسی؟
ک:من همونم آخرین باری که تو را دیدم بهت
توی خواب گفتم هر وقت بزرگ تر شدی تورا
به سر پرستی بگیرمت و با هات ازدواج کنم
ج:با ورم نمیشه این ت. تویی
ک:اوهوم من همونم
و تماممم
نایون(بچه ای کوک و جسیکا) وای چه داستان گشنگی خوب حالا یه داستان دیگهه لطفا🥹
جسیکا :نه بسه بخواببب
از زبان جسیکا
بعد از ازدواج من با کوک و با کمک کوک تونستم خانواده ام را پیدا کنم و بعدش بچه دار شدیم
و پایاننننن
جسیکا:امروز تولد منه و کوک بهم گفته بود
که امروز باهم قراره بریم بیرون پس یک
لباس مجلسی مشکی کوتاه تا زانو هام را پوشیدم راستش تازگیا یکم به کوک علاقه
پیدا کردم عطر م را زدم و آماده شدم
از زبان کوک
امروز تولد جسیکا بود و تولد ۲۱ سالگیش و
خوب من تصمیم گرفتم تولد براش بگیرم
و حسم را بهش بگم پس بهش گفتم آماده
باشه و قراره یک چیز بهش بگم
رسیدم خونه و زنگ در را زدم در را جسیکا
باز کرد اون شبیه الهه ی زیبایی شده بود
و با لباس مشکیش و و پوست سفیدش تزاد
خوبی درست کرده بود ! سوار ماشین شدیم و
بعد از چند مین وا رد رستوران شدیم غذا را
سفارش دادیم و خوردیم
ک:خوب جسیکا ج:بله ک:این هدیه تولدته
بازش کن
جسیکا در اون جعبه را باز میکنه و با حلقه ای از الما س ها ی گرون قیمت مواجه میشه
ک:جسیکا میشه با من ازدواج کنی؟ ج: باورم
نمیشه (با لکنت) اوهوم باهات ازدواج میکنم
و کوک جسیکا را بغل میکنه و با هم ب.. وسه ی زیبا شون را آغاز میکنن
امم جسیکا میخوام حقیقتی را بهت بگم
ج:میشنوم ک: یادته قبلا یک پسر بود به اسم جعون جونگ کوک؟
ج:امم اره تو اون را از کجا میشناسی؟
ک:من همونم آخرین باری که تو را دیدم بهت
توی خواب گفتم هر وقت بزرگ تر شدی تورا
به سر پرستی بگیرمت و با هات ازدواج کنم
ج:با ورم نمیشه این ت. تویی
ک:اوهوم من همونم
و تماممم
نایون(بچه ای کوک و جسیکا) وای چه داستان گشنگی خوب حالا یه داستان دیگهه لطفا🥹
جسیکا :نه بسه بخواببب
از زبان جسیکا
بعد از ازدواج من با کوک و با کمک کوک تونستم خانواده ام را پیدا کنم و بعدش بچه دار شدیم
و پایاننننن
۱۱.۷k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.