یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد

یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
دیدگاه ها (۲)

دامن مکش به ناز که هجران کشیده امنازم بکش که ناز رقیبان کشید...

تو کجایی سهراب؟خانه ی دوست فروریخت سرم!آرزویم را دستی دزدید!...

⁣خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیستبه زندگانی من فرصت جوانی نیس...

تو را با غیر می‌بینم، صـدایم در نمی‌آید دلم می‌سوزد و کاری ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط