خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست


خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانی من فرصت جوانی نیست

من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست

همه بگریه ابر سیه گشودم چشم
دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست

به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم
دریغ و درد که این انتحار آنی نیست

نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس
به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست

ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند
به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست

ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس
که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست

#شهریار
دیدگاه ها (۱)

یا رب مباد کز پا جانان من بیفتددرد و بلای او کاش بر جان من ب...

دامن مکش به ناز که هجران کشیده امنازم بکش که ناز رقیبان کشید...

تو را با غیر می‌بینم، صـدایم در نمی‌آید دلم می‌سوزد و کاری ز...

وقت آن است که از نام تو من دل بکنم از تـو و یـاد تـو و عطـر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط