تو را با غیر می بینم، صـدایم در نمی آید
تو را با غیر میبینم، صـدایم در نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
نشستم، باده خوردم، خون گریستم، کنجی افتادم
تحمّل میرود امّا شبِ غم سر نمیآید
توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت، چون به گفتن در نمیآید
چه سود از شرح این دیوانگیها، بیقراریها؟
تو مه، بی مهری و حرف منت باور نمیآید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود، دیگر نمیآید
دلم در دوریات خون شد، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمیآید
#مهدی_اخوان_ثالث
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
نشستم، باده خوردم، خون گریستم، کنجی افتادم
تحمّل میرود امّا شبِ غم سر نمیآید
توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت، چون به گفتن در نمیآید
چه سود از شرح این دیوانگیها، بیقراریها؟
تو مه، بی مهری و حرف منت باور نمیآید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود، دیگر نمیآید
دلم در دوریات خون شد، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمیآید
#مهدی_اخوان_ثالث
۲.۸k
۱۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.