تو را با غیر میبینم صدایم در نمیآید

تو را با غیر می‌بینم، صـدایم در نمی‌آید
دلم می‌سوزد و کاری ز دستم بر نمی‌آید

نشستم، باده خوردم، خون گریستم، کنجی افتادم
تحمّل می‌رود امّا شبِ غم سر نمی‌آید

توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت، چون به گفتن در نمی‌آید

چه سود از شرح این دیوانگی‌ها، بی‌قراری‌ها؟
تو مه، بی مهری و حرف منت باور نمی‌آید

ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود، دیگر نمی‌آید

دلم در دوری‌ات خون شد، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی‌آید

#مهدی_اخوان_ثالث
دیدگاه ها (۱)

⁣خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیستبه زندگانی من فرصت جوانی نیس...

یا رب مباد کز پا جانان من بیفتددرد و بلای او کاش بر جان من ب...

وقت آن است که از نام تو من دل بکنم از تـو و یـاد تـو و عطـر ...

نگو هرگز نمی آیی، خیـــالت را نگیر از منشبیهِ خابِ شیرین شور...

در عمق رویا روزها ، با یاد تو سر کرده امدر راه تو دردانه گل ...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط