این همون فصلس که بی بی جون همیشه مارو تو قصه هاشو خاطره ه

این همون فصلس که بی بی جون همیشه مارو تو قصه هاشو خاطره هاش غرق میکرد
همیشه از خزون بودنش میگفت
از رفتنایی که هیچ وقت برنگشتن
از بودنایی که هیچ وقت نبودن
از دستایی که هیچ وقت گرفته نشدن
از نامه هایی که هیچ وقت به مقصد نرسیدن
از عاشقانه های نخونده که لِه شدن  زیر کنج دلِ پاییز ،زیر برگایی که همه ی شهر رو فرش کردن و زیر پای عابرا پیاده شدن و از دلشون خون چکید و سینه پهلو کردن...!
 میگفت این درختایی که برگای زردو نارنجی رو بغل کردن  میبینی؟!؟
 همین برگا که از درخت میوفتن
همین نارنجی پرتقالیا
همین زردِ گلابیا
اینا خودشون نمیخوان برن
نمیخوان که خونه ی دلشون رو ترک کنن وقتی با وجودش زندن و نفس میکشن
وقتی با هر رعدی و برقی و غرش ابر
بند دلشون پاره میشه از ترسِ دل کندن ،از ترس طرد شدن
وقتی حالِ چشمای آسمون با هر رفتن بارونی میشه
ولی این وسط نگم برات بی بی
که این درخته که ازشون خسته میشه
پاییز بهونشه مادر
#شیرین_پارسا
#متنهای_عاشقانه
#متن
#عاشقانه
#عکس
#عکس_نوشته
دیدگاه ها (۱)

ولی میگم دِلبَرچطوریه که با دیدن لَبخَندِتسازِ دِلَم کوک میش...

~حقیقت پنهان~

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

پارت ۷۰

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط