کابوس زیبا
کابوس زیبا
پارت³
ویو ات
بیدار شدم و دیدم که...توی جنگل..یکی رومه و داره..خونمو میمکه..خوناشام؟...درد زیادی روی گردنم بود..یک دفعه اشک ریختنم شروع شد..پس تهیونگ کجاست؟..همینطور که اشک میریختم اون شخص ازم جدا شد..اون...جئون..جونگکوک؟..اینجا چیکار میکنه؟...
کوک:زیبا میبینم که بیدار شدی
ات:...
کوک:خون خوشمزه ای داری(پوزخند)
ات:(سرشو برد پایین)
کوک:اوه خجالت نکش من خیلی وقته خونتو میخواستم
ات:(تعجب)
کوک:خب پس دوست پسرت گمت کرده؟
ات:...آره...
کوک:ازاین به بعد دیگه نمیبینیش(پوزخند)
ات:چرا؟؟؟؟!!!
کوک:تو از الان مال منی
ات:...
کوک:اجازه نمیدم دیگه حتی صورتشم ببینی
ات:(اشک هاش بیشتر شد)
ویو ات
من تهیونگو "دوست" "داشتم"(یعنی عاشقش نبودم..فقط دوستش داشته..اینا فرق دارن اوکی؟)..وکم کم نسبت بهش کمتر شد...و الان اون میخواد..ازم جداش کنه..مشکلی هست؟..من دیگه حسی نسبت بهش ندارم..ولی...اون کسیه که من باهاش بودم..و باهاش خاطره ساختم...و الان اون میخواد ازم جداش کنه؟....با اینکه عاشق ته نیستم ولی نمیتونم بزارم این کارو بکنه
ات:من..نمیزارم ازم جداش کنی
کوک:الا تمام حرفای ذهنت رو من فهمیدم..تو عاشقش نیستی..پس چه دلیلی داره که باهاش بمونی؟
ات:....اونم قلب داره...قطعا تهیونگ هم خورد میشه..
کوک:تو به فکر اون نباش اونم عاشقت نیست(پوزخند)
ات:چی؟...ازکجا میدونی؟
کوک:این عکس رو نگاه کن(عکس ته رو با یکی دیگه نشون میده)
ات:.....
وقتی عکسا رو دیدم فهمیدم..اونم دوستم نداره؟...عکسش خیلی واقعی بنظر میومد..سرمو پایین بردم و دستمو گذاشتم روی صورتم...یک دفعه چشمام سیاهی رفت...
(چند ساعت بعد)
ویو ته
هنوز پیداش نکرده بودم..اگه جین بفهمه بدبختم...من از اولش هم اتو دوست نداشتم..ولی بخاطر جین...بخاطر سوجین..باید اینکارو میکردم..
(۵ سال قبل)
جین:اگه نمیخوای سوجین بمیره اینکارو بکن
ته:..چرا من باید با کسی که نمیخوام باشم؟؟؟
جین:چون توهم روزی منو خورد کردی
ته:....باشه...
سوجین:اینکارو نکن!
جین:خفه شو تا با این چاقو خفت نکردم!
ته:باشه من که قبول کردم ولش کن!
جین:(ولش کرد)
(زمان حال)
و الان از کسی که نمیخوامش جدا شدم..ولی...اون چی؟..اونم انسانه..والان معلوم نیست که کجاست..نامجون کنارم بودش واز شدت عصبی بودنش سرخ شده بود..بعد چند ساعت هنوز پیداش نکردیم..پلیسا هم همینطور
ویو ات
بیدار شدم و دیدم که روی تخت توی یه اتاق بزرگ ام...نفس عمیقی کشیدم..دور خودم پیچیدم که در باز شد....
این پارت رو زودتر گذاشتم ولی لطفا حمایت کنید...
لایک:²⁰
کامنت:²⁰
پارت³
ویو ات
بیدار شدم و دیدم که...توی جنگل..یکی رومه و داره..خونمو میمکه..خوناشام؟...درد زیادی روی گردنم بود..یک دفعه اشک ریختنم شروع شد..پس تهیونگ کجاست؟..همینطور که اشک میریختم اون شخص ازم جدا شد..اون...جئون..جونگکوک؟..اینجا چیکار میکنه؟...
کوک:زیبا میبینم که بیدار شدی
ات:...
کوک:خون خوشمزه ای داری(پوزخند)
ات:(سرشو برد پایین)
کوک:اوه خجالت نکش من خیلی وقته خونتو میخواستم
ات:(تعجب)
کوک:خب پس دوست پسرت گمت کرده؟
ات:...آره...
کوک:ازاین به بعد دیگه نمیبینیش(پوزخند)
ات:چرا؟؟؟؟!!!
کوک:تو از الان مال منی
ات:...
کوک:اجازه نمیدم دیگه حتی صورتشم ببینی
ات:(اشک هاش بیشتر شد)
ویو ات
من تهیونگو "دوست" "داشتم"(یعنی عاشقش نبودم..فقط دوستش داشته..اینا فرق دارن اوکی؟)..وکم کم نسبت بهش کمتر شد...و الان اون میخواد..ازم جداش کنه..مشکلی هست؟..من دیگه حسی نسبت بهش ندارم..ولی...اون کسیه که من باهاش بودم..و باهاش خاطره ساختم...و الان اون میخواد ازم جداش کنه؟....با اینکه عاشق ته نیستم ولی نمیتونم بزارم این کارو بکنه
ات:من..نمیزارم ازم جداش کنی
کوک:الا تمام حرفای ذهنت رو من فهمیدم..تو عاشقش نیستی..پس چه دلیلی داره که باهاش بمونی؟
ات:....اونم قلب داره...قطعا تهیونگ هم خورد میشه..
کوک:تو به فکر اون نباش اونم عاشقت نیست(پوزخند)
ات:چی؟...ازکجا میدونی؟
کوک:این عکس رو نگاه کن(عکس ته رو با یکی دیگه نشون میده)
ات:.....
وقتی عکسا رو دیدم فهمیدم..اونم دوستم نداره؟...عکسش خیلی واقعی بنظر میومد..سرمو پایین بردم و دستمو گذاشتم روی صورتم...یک دفعه چشمام سیاهی رفت...
(چند ساعت بعد)
ویو ته
هنوز پیداش نکرده بودم..اگه جین بفهمه بدبختم...من از اولش هم اتو دوست نداشتم..ولی بخاطر جین...بخاطر سوجین..باید اینکارو میکردم..
(۵ سال قبل)
جین:اگه نمیخوای سوجین بمیره اینکارو بکن
ته:..چرا من باید با کسی که نمیخوام باشم؟؟؟
جین:چون توهم روزی منو خورد کردی
ته:....باشه...
سوجین:اینکارو نکن!
جین:خفه شو تا با این چاقو خفت نکردم!
ته:باشه من که قبول کردم ولش کن!
جین:(ولش کرد)
(زمان حال)
و الان از کسی که نمیخوامش جدا شدم..ولی...اون چی؟..اونم انسانه..والان معلوم نیست که کجاست..نامجون کنارم بودش واز شدت عصبی بودنش سرخ شده بود..بعد چند ساعت هنوز پیداش نکردیم..پلیسا هم همینطور
ویو ات
بیدار شدم و دیدم که روی تخت توی یه اتاق بزرگ ام...نفس عمیقی کشیدم..دور خودم پیچیدم که در باز شد....
این پارت رو زودتر گذاشتم ولی لطفا حمایت کنید...
لایک:²⁰
کامنت:²⁰
۸.۵k
۰۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.