پارت ۴۰
گفتم چجوری میخاد سوپرایز کنه تو که میدونی گفت:نمیدونه که من میدونم رانندم امارشو داده خندیدم و گفتم چقدر گناه داره گفت واسه چی گفتم:واسه اینکه تو میدونی رانندت زیرابشو زده خندید و آروم گفت :یکم دیگه میرسیم اسمم رو که میدونی متولد 10 تیرم و یک سال ازت بزرگترم خوب غذای مورد علاقم قیمه هست و شغل مورد علاقمم دندانپزشکی هست اسم مادرم الهام هست اسم پدرم مهران تک فرزندم گفتم: اوکیه اسم من رو که میدونی متولد 27 مردادم از قرمه سبزی متنفرم غذای مورم علاقم لازانیا هست اسم مادرم فاطمه و اسم پدرم محمد هست و دوتا خواهر دارم
گفت :آماده ای گفتم آماده تر از همیشه رسیدیم راننده پیاده شد در مارو باز کرد از ماشین پیاده شدیم و در کنا هم قدم برداشتیم
وارد شرکت شدیم همه به احترام هامین بلند شدن و با تعجب سلام دادن هامین با اخم جذابی که داشت جواب همشون رو داد منم با لبخند جواب دادم سوار آسانسور شدیم هامین دکمه طبقه 3 رو زد و گفت نترسیا الان هلن میپره جلومون گفتم هلن کیه گفت:دختر خالم دیگه گفتم آها در آسانسور باز شد و همون دختره که داخل عکس بود پرید جلومون و گفت سلام امین یا تعجب بهش نگاه کردم که هامین خندید و بغلش کرد و گفت باز بهم گفتی امین هلن با کنجکاوی به من نگاه میکرد و گفت این خانم خوشگله کیه هامین با لبخند برگشت سمت منو گفت:معرفی میکنم عشقم و همسر ایندم دنیا دستشو سمت هلن گرفت و ادامه داد:دختر خاله عزیزم هلن
به وضوح دیدم هلن لبخندش خشک شد ولی دوباره لبخند زد گفتم:سلام خوشبختم از آشناییت دستم رو گرفت و گفت:همچنین عروس خانوم رنگ غم چشمشو خوب میشناختم دلم میخواست داد بزنم بگم اونی که هامین عاشقشه تویی غمگین نباش ولی نمیشد همچین امکانی وجود نداشت
گفت :آماده ای گفتم آماده تر از همیشه رسیدیم راننده پیاده شد در مارو باز کرد از ماشین پیاده شدیم و در کنا هم قدم برداشتیم
وارد شرکت شدیم همه به احترام هامین بلند شدن و با تعجب سلام دادن هامین با اخم جذابی که داشت جواب همشون رو داد منم با لبخند جواب دادم سوار آسانسور شدیم هامین دکمه طبقه 3 رو زد و گفت نترسیا الان هلن میپره جلومون گفتم هلن کیه گفت:دختر خالم دیگه گفتم آها در آسانسور باز شد و همون دختره که داخل عکس بود پرید جلومون و گفت سلام امین یا تعجب بهش نگاه کردم که هامین خندید و بغلش کرد و گفت باز بهم گفتی امین هلن با کنجکاوی به من نگاه میکرد و گفت این خانم خوشگله کیه هامین با لبخند برگشت سمت منو گفت:معرفی میکنم عشقم و همسر ایندم دنیا دستشو سمت هلن گرفت و ادامه داد:دختر خاله عزیزم هلن
به وضوح دیدم هلن لبخندش خشک شد ولی دوباره لبخند زد گفتم:سلام خوشبختم از آشناییت دستم رو گرفت و گفت:همچنین عروس خانوم رنگ غم چشمشو خوب میشناختم دلم میخواست داد بزنم بگم اونی که هامین عاشقشه تویی غمگین نباش ولی نمیشد همچین امکانی وجود نداشت
۴.۹k
۱۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.