اجتماعی

اجتماعی«««««««««««««««««
حوصله داری کمی با هم به دیگران هم بیانیدیشیم .
کمی غصه دیگران را بخوریم ..بله غصه بخوریم ...
انسان هستیم ...
ما ایذر داریم .....
«مردم لگدم می‌زدند»، «مثل یک قاتل بیرونم کردند»، «۱۰ سال کارتن‌خواب بودم»، «می‌دانید! بیشتر حرف مردم آدم را اذیت می‌کند» و... اینها گوشه‌ای از درد دل‌های مادران حامی سلامت است؛ زنانی که باید کوله‌باری از نداری، بی‌کسی و البته ایدز را یکه‌وتنها به دوش کشند...

تفاوت‌شان با آدم‌های دیگر، خوردن روزی یک قرص است و البته انگ و قضاوتی که با کلام یا نگاه دیگران نیش‌شان می‌زند. این زنان ایدز دارند، اما مهم این است که دست به زانو گرفته‌اند و به تنهایی از پس غول‌ اعتیاد، ایدز، کارتن‌خوابی، بی‌پولی و بی‌سرپرستی برآمدند. هرچند که اوایل بیماری‌شان بی‌اعتنایی و گاه خشونت کلامی و حتی فیزیکی زیادی را تجربه کرده‌اند، اما حالا خودشان را جمع‌وجور کرده و نمی‌گذارند کسی حرمت‌شان را زیرپا گذارد. حالا اینها نه زنان مبتلا به ایدز، بلکه مادران حامی سلامتند که با افتخار سعی می‌کنند سهمی در پیشگیری از ایدز ایفا کنند یا برای فرزندان خودشان و یا برای دیگران.
گورستانِ امید!

مریم ۳۳ سالش است. بد و بیراه کم نشینده، اما خیلی برایش اهمیت هم نداشت تا روزی که چند دقیقه چهره نزارش را در آیینه‌ دید. با خود عهد کرد که روح و جانش را از منجلاب اعتیاد بیرون کشد و روی پاهای خودش بایستد. اولین بار بود که بعد از یک زندگی پر از دردسر، مواد و بی‌خانمانی تصمیم می‌گرفت. سه ماه و ۱۰ روز در گورستان و در میان مردگان تک‌وتنها ماند و امید را جست‌وجو کرد. هیچکس کمکش نکرد به جز پیرمردی که روزها برایش غذا و لباس می‌آورد و انگار نوبرانه‌ای بود از سوی خدا. بعد از سه ماه و ۱۰ روز پاک شد، اما این بار به دام غول بزرگ‌تری افتاد، ایدز.
مواد مرا از خانه بیرون می‌کشید

مریم داستان زندگی‌اش را برایمان تعریف می‌کند، اما اصرار دارد نامش را تغییر داده و تصویرش را نشان ندهیم تا فامیل‌هایش او را نشناسند. ترسی که خیلی از بیماران مبتلا به اچ‌آی‌وی آن را همیشه با خود دارند و بعضی‌هایشان همین که دوربین و میکروفن ما را دیدند، نخواستند با ما صحبت کنند. مریم می‌گوید: «از ۱۲ سالگی به سمت اعتیاد رفتم. پدر و مادرم را در یک تصادف ترسناک از دست دادم، خواهر و برادری هم نداشتم. در ۱۲ سالگی شوهرم دادند. با یک پسر ۱۸ ساله ازدواج کردم و مخالفتی هم نکردم؛ چون کسی را نداشتم و فکر می‌کردم با شوهر کردن زندگی‌ام بهتر می‌شود. بعد از ازدواج خیلی توی خودم بودم. به همین خاطر شوهرم مواد دستم داد. او خودش معتاد بود و مرا هم معتاد کرد؛ طوریکه همه چیز مصرف می‌کردم. بعد از چند وقت دخترم را حامله شدم، اما باز هیچ چیز نمی‌فهمیدم. بچه و خانه و زندگی داشتم اما در خانه نماندم. خانه و زندگی و بچه‌ام را ترک کردم و کارتن‌خواب شدم. مواد یک‌جورایی مرا از خانه بیرون می‌کشید. بچه تازه به دنیا آمده را ول می‌کردم و می‌رفتم دنبال مواد می‌گشتم. چون شوهرم دیگر به من مواد نمی‌داد و خودم باید دنبالش می‌رفتم. یکسال و نیم کارتن‌خوابی ‌کردم و همیشه توی خیابان‌ها بودم، هیچکس هم دنبالم نمی‌آمد، بچه را هم مادرشوهرم نگه می‌داشت. »

بعد از یک دوره کارتن‌خوابی مریم ناچار به خانه بازمی‌گردد و در همان مدت بچه دومش را به دنیا می‌آورد. اینجا بود که به خودش آمد: «بچه دومم که به دنیا آمد، به خودم آمدم. در آینه خودم را نگاه می‌کردم و می‌دیدم روزبروز دارم پست‌تر می‌شوم. قیافه‌ام دارد خراب می‌شود. اما شوهرم برای اینکه نگهم دارد باز به من مواد می‌داد و جدا نمی‌شد. تا اینکه یک روز به شوهرم گفتم "دیگه نمی‌تونم اینطوری ادامه بدم، می‌خوام جدا شم، می خوام پاک شم. اینطوری که خودم رو می‌بینم حالم بده. " خلاصه با هزار بدبختی از شوهر اولم جدا شدم. می‌گفت بچه‌ها را به تو نمی‌دهم. چون معتاد بودم بچه برایم مهم نبود. گفتم من بچه نمی‌خوام و از شوهر اولم جدا شدم.
آواره بودم، مردم لگدم می‌زدنند

مریم دوباره تک‌وتنها شده بود و شب‌وروز آواره خیابان‌ها و بیابان‌های تهران. جایی را نداشت، اما تصمیمش برای روبراه کردن خودش جدی بود. راهی بهشت زهرا شد: «من سه ماه و ۱۰ روز توی بهشت زهرا افتاده بودم. می‌خواستم ترک کنم. بدون اینکه کمپ بروم، خودم به تنهایی ترک کردم و سرحال شدم. در آن سه ماه خیلی سختی و گرسنگی کشیدم. آنجا فقط یک پیرمرد بود که کمکم کرد و برایم غذا و لباس می‌آورد، اما بهم پول نمی‌داد. چون می‌دانست اگر پول داشته باشم وسوسه می‌شوم و دوباره به سمت مواد می‌روم. ولی بقیه مردم لگدم می‌زندند، بد و بیراه می‌گفتند، همه می‌گفتند اَه این هزارتا بیماری دارد. حتی از کنارم رد هم نمی‌شدند و اگر هم رد می‌شدند لگدم می‌زدند. بعد از سه ماه ه
دیدگاه ها (۱)

عشق من در تن‌پوشی سپید | جیمز جویساثری از:جیمز جویس مستانه پ...

اینک در هر لذتی، دردیو در هر جرعه شرابی ،شرنگی را سر می‌کشمه...

توئیکهاون دور دورا نشستی .بله طووووووووووووووووووووورو میگم ...

امید به زندگی...یعنی چی .دلیلفقط طووووووووووووووووووو

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱

این ادیت جدیدمه ولی هنوز کاملش نکردم

کپشن خیلی مهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط