این روزها

این روزها
در اسارت دستان سکوت
به سر می برم و
تازیانه های غم به
دلم ریش می زنند.
جلاد بی رحم حسرت
طناب بغض به گردنم می آویزد.
و توده های
ابرهای سیاه بارانی
چشمانم را احاطه کرده اند.
این یاغیان بی انصاف
مرا به هلاکت می رسانند.
دیدگاه ها (۷)

بین خودمان بماند...اگر از رفتن هانیامدن هاو نبودن هایش بگذری...

دلتنگم..،جوری که انگار هیچکس جز من در دنیا نیست..شبهایم از چ...

شانه می خواهمبرای گریه هایی بی وقفهاین روزها که از آشوب لبری...

ﺷﻨﺒﻪ ﺷﺪﻩﻭ ﻣﻦﻗﻠﺒﻢ ﺍﻧﮕﺎﺭﺑﺮ ﺭﻭﯼﮔﺴﻠﻬﺎﯼ ﺯﻟﺰﻟﻪﺁﻣﺎﺩﻩ ﯼ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﺍﺳﺖﺯﻟ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط