مینسئوچیکار میکنی
مینسئو:چیکار میکنی
کارلا:درگیر تهیونگم
مینسئو:هااا...جااانم؟
کارلا:وااای بابا نهه اونطووور....مسئلش یکم پیچیده است فعلا بیخیال
مینسئو:فک کردم...
کارلا:فک نکن
مینسئو:حالا چطوره؟من فقط عکساشو دیدم
کارلا:خیلی خوشکلتر از عکسشه
مینسئو:وااای...دوست دارم از نزدیک ببینمش
کارلا:میبینیش
یکم که گذشت و باهمدیگه حرف زدند وقتش بود که کارلا بره ی سری اتفاقات اوفتاده که باید اونجا باشه
کارلا:مینسئو من باید برم
مینسئو:تازه اومدی کهه
کارلا:بعدا دوباره میام
بعد چشاشو بست جملاتی رو زمزمه کرد و بعد ازونجا ناپدید شد و وقتی چشماشو باز کرد
خودشو تو بیمارستان دید
ولی اون خونشو تصور کرده بود چرا اومد بیمارستان؟بیمارستان واسه چی؟
تهیونگ؟تهیونگ تو بیمارستان بود؟اون اینجا چیکار میکنه؟
کارلا:درگیر تهیونگم
مینسئو:هااا...جااانم؟
کارلا:وااای بابا نهه اونطووور....مسئلش یکم پیچیده است فعلا بیخیال
مینسئو:فک کردم...
کارلا:فک نکن
مینسئو:حالا چطوره؟من فقط عکساشو دیدم
کارلا:خیلی خوشکلتر از عکسشه
مینسئو:وااای...دوست دارم از نزدیک ببینمش
کارلا:میبینیش
یکم که گذشت و باهمدیگه حرف زدند وقتش بود که کارلا بره ی سری اتفاقات اوفتاده که باید اونجا باشه
کارلا:مینسئو من باید برم
مینسئو:تازه اومدی کهه
کارلا:بعدا دوباره میام
بعد چشاشو بست جملاتی رو زمزمه کرد و بعد ازونجا ناپدید شد و وقتی چشماشو باز کرد
خودشو تو بیمارستان دید
ولی اون خونشو تصور کرده بود چرا اومد بیمارستان؟بیمارستان واسه چی؟
تهیونگ؟تهیونگ تو بیمارستان بود؟اون اینجا چیکار میکنه؟
- ۲.۶k
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط