گلرخ
"گلرخ"
پارت ۲
با صدای مادر از خواب پریدم ...
-حاج داوود ...غذاتون ...غذاتون آقا ... یادتون رفت ببریدش
آقاجون : ممنونم حاج خانوم
و بعد صدای بسته شدن در رو شنیدم
من نمیدونم اینا چرا انقدر اول صبحی سرو صدا میکنند ... بابا من دیشب تا یک نصف شب داشتم کار میکردم ودیر خوابیدم الانم که با این صداها خواب از سرم پرید ... آخه ساعت شیش و نیم صبح انقدر سرو صدا میکنند !!!
نه خواب دیگه فایده نداره ...!
پاشم یه چیزی بخورم و بشینم سر کارهام ...
پونزده روز دیگه باید تحویل بدم این پروژه رو ....🤦♀️
همین جور که غرو لند کنان داشتم رخت خوابم رو جمع میکردم ... مامان صدام کرد ...
-گلرخ ...گلرخ جان پاشو مادر
پاشو لنگ ظهره ...کلی هم کار داری هااااا ...
خنده ام رو قورت دادم به شیش و نیم صبح میگه : لنگ ظهر !
از اتاق رفتم بیرون و سرک کشیدم توی آشپزخونه
مامان داشت مواد کوفته درست میکرد ...
+وایییییی مامانیییی عاشقتممممم ظهر کوفته داریم؟
_اولا : علیک سلام ...😒
دوما: صورتت رو شستی !؟
+سلام بر عشق من نرگسسسس جووووون
چشممم الان میرم صورتمم میشورم
_از دست تو ...برو صورتت رو بشور .. منم برات چایی میریزم تا بیایی
چشمی گفتم و به سمت دست شویی رفتم ...
توی آینه دست شویی چشمم به صورتم افتاد ...
ولی خدایی ! یکم از زیبایی مامان رو به ارث نبردم 😑
صورت معمولی ... چشم هام قهوه ای تیره مثل آقاجون !!! لبهامم نازک باز هم مثل آقاجون
بینیمم شبیه خاله فاطمه اس ... ولی مامان میگه اونم شبیه آقاجونه ..! پوستمم که گندمگون اونم مثل آقاجون .....!
آخه از این مادر خوشگل چشم عسلی دست و پا حنایی ...فقط همین موهای بلند خوشگل باید به ما ارث میرسید ...!!!
تو افکار خودم غرق بودم که صدای مادر بلند شددددد ...
-گلرخخخخخ کجا موندی پس دخترررر ...چاییت آب یخ شدددد
+چشممم الان میام مامان
آبی به دست و صورتم زدم و رفتم بیرون به سمت آشپزخونه ...
سفره پهن بود و کره و عسل به همراه نون و پنیر و گردو و یه استکان چای خوشرنگ هم بهم چشمک میزدن ...
نشستم سر سفره و شروع کردن به خوردن ...
تو فکر طرحم رفته بودم که بعد صبحانه خوردن پاشم برم بهش برسم که یهو صدای مادر افکارم رو پاره کرد ...
-گلرخ ...؟
+جونم مامان ...
-میگم بعد از ظهر که میایی خونه ی خاله فاطمه ات ؟
+چه خبره مامان جان ؟
-عه مادر حواست کجاست ؟ بهت که گفته بودم
خاله ات نذر سفره ی صلوات داره ...
+مامان جان من نمیتونم... کلی کار دارم
-صبح زود بیدارت کردم که بلند شی کارهات رو انجام بدی با هم بریم ...
+بله اون طوری که شما حاج آقاتونو صدا کردید .... من که هیچ عشرت خانوم هم بیدار شددددددد 😂
_مزه نریز انقدرررررر میایی دیگه !
+مامانننن من کلی کار دارم نمیتونم فدات شممم
-بیخود میکنی خاله ات دست تنهاست و کلی هم مهمون داره برو به کارات برس عصر میریم ..
پارت ۲
با صدای مادر از خواب پریدم ...
-حاج داوود ...غذاتون ...غذاتون آقا ... یادتون رفت ببریدش
آقاجون : ممنونم حاج خانوم
و بعد صدای بسته شدن در رو شنیدم
من نمیدونم اینا چرا انقدر اول صبحی سرو صدا میکنند ... بابا من دیشب تا یک نصف شب داشتم کار میکردم ودیر خوابیدم الانم که با این صداها خواب از سرم پرید ... آخه ساعت شیش و نیم صبح انقدر سرو صدا میکنند !!!
نه خواب دیگه فایده نداره ...!
پاشم یه چیزی بخورم و بشینم سر کارهام ...
پونزده روز دیگه باید تحویل بدم این پروژه رو ....🤦♀️
همین جور که غرو لند کنان داشتم رخت خوابم رو جمع میکردم ... مامان صدام کرد ...
-گلرخ ...گلرخ جان پاشو مادر
پاشو لنگ ظهره ...کلی هم کار داری هااااا ...
خنده ام رو قورت دادم به شیش و نیم صبح میگه : لنگ ظهر !
از اتاق رفتم بیرون و سرک کشیدم توی آشپزخونه
مامان داشت مواد کوفته درست میکرد ...
+وایییییی مامانیییی عاشقتممممم ظهر کوفته داریم؟
_اولا : علیک سلام ...😒
دوما: صورتت رو شستی !؟
+سلام بر عشق من نرگسسسس جووووون
چشممم الان میرم صورتمم میشورم
_از دست تو ...برو صورتت رو بشور .. منم برات چایی میریزم تا بیایی
چشمی گفتم و به سمت دست شویی رفتم ...
توی آینه دست شویی چشمم به صورتم افتاد ...
ولی خدایی ! یکم از زیبایی مامان رو به ارث نبردم 😑
صورت معمولی ... چشم هام قهوه ای تیره مثل آقاجون !!! لبهامم نازک باز هم مثل آقاجون
بینیمم شبیه خاله فاطمه اس ... ولی مامان میگه اونم شبیه آقاجونه ..! پوستمم که گندمگون اونم مثل آقاجون .....!
آخه از این مادر خوشگل چشم عسلی دست و پا حنایی ...فقط همین موهای بلند خوشگل باید به ما ارث میرسید ...!!!
تو افکار خودم غرق بودم که صدای مادر بلند شددددد ...
-گلرخخخخخ کجا موندی پس دخترررر ...چاییت آب یخ شدددد
+چشممم الان میام مامان
آبی به دست و صورتم زدم و رفتم بیرون به سمت آشپزخونه ...
سفره پهن بود و کره و عسل به همراه نون و پنیر و گردو و یه استکان چای خوشرنگ هم بهم چشمک میزدن ...
نشستم سر سفره و شروع کردن به خوردن ...
تو فکر طرحم رفته بودم که بعد صبحانه خوردن پاشم برم بهش برسم که یهو صدای مادر افکارم رو پاره کرد ...
-گلرخ ...؟
+جونم مامان ...
-میگم بعد از ظهر که میایی خونه ی خاله فاطمه ات ؟
+چه خبره مامان جان ؟
-عه مادر حواست کجاست ؟ بهت که گفته بودم
خاله ات نذر سفره ی صلوات داره ...
+مامان جان من نمیتونم... کلی کار دارم
-صبح زود بیدارت کردم که بلند شی کارهات رو انجام بدی با هم بریم ...
+بله اون طوری که شما حاج آقاتونو صدا کردید .... من که هیچ عشرت خانوم هم بیدار شددددددد 😂
_مزه نریز انقدرررررر میایی دیگه !
+مامانننن من کلی کار دارم نمیتونم فدات شممم
-بیخود میکنی خاله ات دست تنهاست و کلی هم مهمون داره برو به کارات برس عصر میریم ..
- ۵.۹k
- ۱۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط