رمان آخرین بوسه

رمان آخرین بوسه🤤
پارت بیست و هشت👇
رضا:( اوکی‌،‌ولی..)
متین:( هیس!)
و نیکا همونجوری داشت تو‌بغل متین گریه میکرد...
متین:( عشقم ، باید بریم دیگه کارامو بکنم برگردم تهران)
نیکا:( آآ ، آخه متین...😢)
متین:( جانم؟)
نیکا:( قول بده چیزیت نمیشه)
متین:( قول میدم که مامانت چیزیش نشه...🙃)
نیکا:( متینن😭)
متین:( بسه دیگه عه😕)
نیکا:( متین خب نمیتونم بدون تو...)
متین:( پوففف بدو بریم بدو)
رفتن فرودگاه...
متین:( خب نیکا ، رضا ...‌،‌اینجا شاید آخرین باری باهش که میبینمتون ، شاید آخرین باری باشه که میبینینم ، شاید هم آخرین بار نباشه و باز هم ببینمتون و این لحظات های قشنگ بازم ادامه داشته باشن. چه ببینمتون چه نبینم بگم که رضا خیلی با معرفتی داداش اگه تو نبودی به نیکا نمیرسیدم دمت گرم داداش و... نیکا ؛ تو بهترین و مهمترین آدم تو زندگیم بودی ، قبل از تو من اصلا به عشق اعتقاد نداشتم ولی از روز اولی که تورو دیدم عشق که هیچ دیونت شدم. امیدوارم الان که بر میگردم ایران بعدش دیگه ابن عوضیا مزاحمتون نشن...🙂)
رضا :( داداش ناموصا دمت گرم خیلی مشتی🙂)
نیکا دوید بغل متین و متینو محکم بغل کرد ، نیکا:( متین خیلی دوست دارم ، لطفا سالم برگرد🥺)
متین پیشونی نیکا رو‌بوسید. متین:( توله صگ قول بده بعد من خوش بخت شی...)
نیکا:( متین تا وقتی خوشبختیم تویی که نمیتونم بعدت خوشبخت شم😢)
متین:( دورت بگردممم🥲)
بعدش همو بوسیدن....
رضا:( خاک تو سرم🗿، فرودگله حرمت داشت)
نیکا:( متین گریه میکنییی عشقممم🥺)
متین:( نه خاک رفته😅)
نیکا:( قودااا فدات شممم)
متین:( هواپیماا رفف باو دیگه برم😅)
نیکا:( خودافص🙂)
رضا:( خدافس🙂)
متین:( بای بای😅💔)
متین سوار هواپیما شد و رفت...🙂
تا هواپیما از زمین جدا شد نیکا زد زیر گریه و‌افتاد رو زمین...
نیکا داد میزد :( عشقم رفتتت😭😭)
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۲۵)

عشقام واسه پروفایل پیج چندتا ادیت زدم

رمان آخرین بوسه🤤پارت بیست و نه👇یک ساعت از رفتن متین گذشت و ن...

رمان آخرین بوسه🤤پارت بیست و هفت👇نیکا:( متین جواب ندیااا)متین...

رمان آخرین بوسه🤤پارت بیست و شش👇نیکا:( گوشنمه🥺✨)متین:( وای فد...

#سناریو موضوع= وقتی با گریه شدید و بغض میری پیششون و میگی اج...

the other side of the world

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط