پارت۴ زندگی با BTS
پارت۴ زندگی با BTS
صبر کردم تا همه بیدار شن جین زود تر از همه بیدار شد به اشپز خانه رفت انگار میخواست برای خودش و بقیه اعضا صبحانه درست کند من هم نیز به اشپز خانه رفتم جین مشغول اشپزی بود انگار دنبال چیزی میگشت به او نگاه کردم او داشت دنبال چاقو میگشت بی انکه متوجه شود چاقو را روبه رویش گذاشتم نگاهی به چاقو کرد و ان را برداشت بعد از جین جیهوپ بیدار شد او به اتاق تک تک اعضا رفت و انها را بیدار کرد اعضا با غرغر کردن بیدار شدن حالا موقع دیدن جونگکوک و تهیونگ بود هردو انها با قیافه درهم و خوابالو از اتاقشون خارج شدند حتی بدون مکاپ هم انقدر جذاب و کیوت بودن که خلسه فرو رفتم ناگهان صدای جیغ جین مرا به خود اورد جین غذا را سوزانده بود و به خاطر همین جیغ کشید تمام اعضا به سمت اشپز خانه دویدن و متوجه شدن امروز از صبحانه خبری نیست
جین : حواسم نبود شعله رو زیاد کردم
نامجون : ای بابا حواست کجاست
شوگا : خخخخخووپیششششس
جیهوپ : الان صبحونه چی بخوریم
جیمین : جینو باید بخوریم
تهیونگ : من جینو نمیخورم مگه ادم خوارم
جونگکوک : موضوع چیه؟ چرا دود از گاز بیرون میاد!
و من از خنده روی زمین افتاده بودم
اعضا صبحانه شان را خوردند و به بیرون رفتند.
پنج روز از رفتنم میگذشت تصمیم گرفتم نامه ای به خانواده ام بفرستم
متن نامه : واقعا نمیدانم از کجا بگم چی بگم فقط میتونم بگم که متاسفم درسته که دیگر همدیگر رو نمیبینیم ولی هر روز هر ساعت هر دقیقه و هر ثانیه به شما فکر میکنم امیدوارم که حالتان خوب باشد و با این قضیه کنار امده باشین
نمیدانم نامه به دستتان میرسد یا نه ولی باز ارسال میکنم
خداحافظ
نامه را ارسال کردم و روی مبل نشستم منتظر بودم اعضا برسند ساعت 4 بعد از ظهر بود صدای در اومد انگار برگشته بودند از روی مبل بلند شدم اعضا وارد خونه شدند وسیله هاشون رو به گوشه ای پرت کردند و هرکدام روی مبلی افتادند بعد از نیم ساعت بلند شدند وسیله هایشان را برداشتند و به اتاق شان رفتند بعد از یک ساعت اعضا از اتاق هایشان بیرون امدند اعضا روی مبل نشسته بودند
جین بلند شد و به اشپز خانه رفت برای خودش یک کاسه سوپ ریخت و روی میز گذاشت و یک کاسه رامن برداشت و رفت روی صندلی نشست مشغول خوردن سوپ بود کاسه نودل در کنارش قرار داشت من هم احساس گرسنگی کردم و رفتم سمت کاسه رامن چاپستیک هارو برداشتم و شروع به خوردن رامن کردم بعد از 3 دقیقه کاسه خالی شد جین هم سوپش را خورد رفت تا رامنش را بخورد و با کاسه خالی مواجه شد قیافه اش دیدنی بود رفت سراغ اعضا از انها سوال کرد نه بازجویی کرد که کدومشون رامن رو خوردند اعضا تعجب کردن و هی به جین میگفتن کار اونها نبوده و خودش خورد و یادش رفته جین پذیرفت که خودش خورده و یادش رفت
صبر کردم تا همه بیدار شن جین زود تر از همه بیدار شد به اشپز خانه رفت انگار میخواست برای خودش و بقیه اعضا صبحانه درست کند من هم نیز به اشپز خانه رفتم جین مشغول اشپزی بود انگار دنبال چیزی میگشت به او نگاه کردم او داشت دنبال چاقو میگشت بی انکه متوجه شود چاقو را روبه رویش گذاشتم نگاهی به چاقو کرد و ان را برداشت بعد از جین جیهوپ بیدار شد او به اتاق تک تک اعضا رفت و انها را بیدار کرد اعضا با غرغر کردن بیدار شدن حالا موقع دیدن جونگکوک و تهیونگ بود هردو انها با قیافه درهم و خوابالو از اتاقشون خارج شدند حتی بدون مکاپ هم انقدر جذاب و کیوت بودن که خلسه فرو رفتم ناگهان صدای جیغ جین مرا به خود اورد جین غذا را سوزانده بود و به خاطر همین جیغ کشید تمام اعضا به سمت اشپز خانه دویدن و متوجه شدن امروز از صبحانه خبری نیست
جین : حواسم نبود شعله رو زیاد کردم
نامجون : ای بابا حواست کجاست
شوگا : خخخخخووپیششششس
جیهوپ : الان صبحونه چی بخوریم
جیمین : جینو باید بخوریم
تهیونگ : من جینو نمیخورم مگه ادم خوارم
جونگکوک : موضوع چیه؟ چرا دود از گاز بیرون میاد!
و من از خنده روی زمین افتاده بودم
اعضا صبحانه شان را خوردند و به بیرون رفتند.
پنج روز از رفتنم میگذشت تصمیم گرفتم نامه ای به خانواده ام بفرستم
متن نامه : واقعا نمیدانم از کجا بگم چی بگم فقط میتونم بگم که متاسفم درسته که دیگر همدیگر رو نمیبینیم ولی هر روز هر ساعت هر دقیقه و هر ثانیه به شما فکر میکنم امیدوارم که حالتان خوب باشد و با این قضیه کنار امده باشین
نمیدانم نامه به دستتان میرسد یا نه ولی باز ارسال میکنم
خداحافظ
نامه را ارسال کردم و روی مبل نشستم منتظر بودم اعضا برسند ساعت 4 بعد از ظهر بود صدای در اومد انگار برگشته بودند از روی مبل بلند شدم اعضا وارد خونه شدند وسیله هاشون رو به گوشه ای پرت کردند و هرکدام روی مبلی افتادند بعد از نیم ساعت بلند شدند وسیله هایشان را برداشتند و به اتاق شان رفتند بعد از یک ساعت اعضا از اتاق هایشان بیرون امدند اعضا روی مبل نشسته بودند
جین بلند شد و به اشپز خانه رفت برای خودش یک کاسه سوپ ریخت و روی میز گذاشت و یک کاسه رامن برداشت و رفت روی صندلی نشست مشغول خوردن سوپ بود کاسه نودل در کنارش قرار داشت من هم احساس گرسنگی کردم و رفتم سمت کاسه رامن چاپستیک هارو برداشتم و شروع به خوردن رامن کردم بعد از 3 دقیقه کاسه خالی شد جین هم سوپش را خورد رفت تا رامنش را بخورد و با کاسه خالی مواجه شد قیافه اش دیدنی بود رفت سراغ اعضا از انها سوال کرد نه بازجویی کرد که کدومشون رامن رو خوردند اعضا تعجب کردن و هی به جین میگفتن کار اونها نبوده و خودش خورد و یادش رفته جین پذیرفت که خودش خورده و یادش رفت
۱۳.۶k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.