قصه اینجاست که شب بودو هوا ریخت بهم

قصه اینجاست که شب بودو هوا ریخت بهم
من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم...

صاف بود آب و هوایم که دو چشمت بارید
که به یک پلک زدن آب و هوا ریخت بهم...

دست در دست خدا بودی و با آمدنم
عاشق من شدی و رابطه ها ریخت بهم...

فاصله بین من و تو نفسی بود ولی
رفتی و وسوسه فاصله ها ریخت بهم...

قصد این بود ک عاشق بشویم اما نه
عشق ما از همه زاویه ها ریخت بهم...

نیمه شب بود خدا بود و من بی سیگار
لعنتی رفتنش اعصاب مرا ریخت بهم...

باز اقبالی و آهنگ شقایق اما
چقدر ساده عاشقی ما ریخت بهم..


#کاوه_فلاح
دیدگاه ها (۶)

بازم ایشون افاضه فیض فرمودن خخخخ

آقا حالم خرابه......

پیر شدی رباب به تو نمی آ ید کودک شش ماهه داشته باشی....

اربعین حسین(ع)در راه است.بر قاتلان سید الشهدا و یارانش لعنت ...

مرگ

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط