نامه سوم( ولایتمان)
بچه ها توی کوچه دعوا میکنند... و من صدای علی را میشنوم که به منت کشی افتاده:
"حرف بزن بهار... اه... یعنی چی هربار دعوا میشه قهر میکنی؟ خب میخوای قهر باشی، باش... اما حرف بزن. بگو از چی ناراحتی..."
یادت هست دعواهایمان را... همیشه خدا من بودم که شروع میکردم معذرت خواهی...
بدی دوری اینست که نمیشود موقع قهر، بغلت کرد... بوسیدت و گفت:
فلانی جان! اصلا همه اش تقصیر من بود...
دور که باشی و دلخور، انگار دنیا قفس میشود...
تنها راه ارتباطم همین چهارتا شبکه واتساپ و... اینها بود...
زمین و زمان را بهم میدوختم تا فقط یک کلمه حرف بزنی...
حتی اگر دلخور بودی زور اضافه میزدم شاید با خالی کردن دلخوریهایت کمی از بار خستگیت بکاهم...
اما دریغ...
صدای بهار می آید: بیا این هم حرف... خیالت راحت شد...
علی را نمیبینم... اما شک ندارم نفس راحتی کشیده و شاید لبخندی زده...
"حالا بیا ببینم چرا دلخوری؟!"
#او_نویسی:
کاش فرق چاره داشت...
خوب باش
..
"حرف بزن بهار... اه... یعنی چی هربار دعوا میشه قهر میکنی؟ خب میخوای قهر باشی، باش... اما حرف بزن. بگو از چی ناراحتی..."
یادت هست دعواهایمان را... همیشه خدا من بودم که شروع میکردم معذرت خواهی...
بدی دوری اینست که نمیشود موقع قهر، بغلت کرد... بوسیدت و گفت:
فلانی جان! اصلا همه اش تقصیر من بود...
دور که باشی و دلخور، انگار دنیا قفس میشود...
تنها راه ارتباطم همین چهارتا شبکه واتساپ و... اینها بود...
زمین و زمان را بهم میدوختم تا فقط یک کلمه حرف بزنی...
حتی اگر دلخور بودی زور اضافه میزدم شاید با خالی کردن دلخوریهایت کمی از بار خستگیت بکاهم...
اما دریغ...
صدای بهار می آید: بیا این هم حرف... خیالت راحت شد...
علی را نمیبینم... اما شک ندارم نفس راحتی کشیده و شاید لبخندی زده...
"حالا بیا ببینم چرا دلخوری؟!"
#او_نویسی:
کاش فرق چاره داشت...
خوب باش
..
۶.۰k
۰۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.