my destiny
my destiny
Part =1
همیشه میگن با دنیا بساز تا دنیا بسازه باهات بعضی از آدمای این دنیا ساختن ولی دنیا با اونا خوب نبود از اولش بعضی وقتا افتادن تو چاله خوبه اما بعضی وقتا نه اون موقع خوبه که درس میگیری و میدونی چطوری از اون چاله در بیای . خلاصه دنیا هیچوقت باما خوب نیست و ما باید یه جوری خودمون رو وقف بدیم این حرف رو یه دختر ۱۸ ساله میزنه . به نام لنا
لنا دختری بود با کسی کار نداشت تو لاک خودش بود و همیشه تنها بود پول دار بودن و هر چی که پدرش میگفت رو باید انجام میداد امروز روزی بود که قرار بود به مدرسه مین سانگ میرفت اسمش عجیبه نه
ویو لنا
بیدار شدم یونیفرم رو پوشیدم داشتم میرفتم که مامانم صدا کردم
مامان لنا:لنا صبحونه نمیخوری ؟
لنا : نه مامان باید برم
مامان لنا: سعی کن زود بیای دخترم
لنا باشه مامان
ویو لنا
توی راه بودم هر قدمی که بر میداشتم سنگینی زیادی حس میکردم حس تنهاییم توی این شهر وسیع بیش تر میشد کسایی رو میدم که با دوستاشون قدم میزدن حرف میزدن.
رفتم شماره کلاس رو گرفتم
رفتم میز آخر نشستم سرم روی میز بود که یه نفر رو دیدم پیشم نشسته
5:like
3:comment
Part =1
همیشه میگن با دنیا بساز تا دنیا بسازه باهات بعضی از آدمای این دنیا ساختن ولی دنیا با اونا خوب نبود از اولش بعضی وقتا افتادن تو چاله خوبه اما بعضی وقتا نه اون موقع خوبه که درس میگیری و میدونی چطوری از اون چاله در بیای . خلاصه دنیا هیچوقت باما خوب نیست و ما باید یه جوری خودمون رو وقف بدیم این حرف رو یه دختر ۱۸ ساله میزنه . به نام لنا
لنا دختری بود با کسی کار نداشت تو لاک خودش بود و همیشه تنها بود پول دار بودن و هر چی که پدرش میگفت رو باید انجام میداد امروز روزی بود که قرار بود به مدرسه مین سانگ میرفت اسمش عجیبه نه
ویو لنا
بیدار شدم یونیفرم رو پوشیدم داشتم میرفتم که مامانم صدا کردم
مامان لنا:لنا صبحونه نمیخوری ؟
لنا : نه مامان باید برم
مامان لنا: سعی کن زود بیای دخترم
لنا باشه مامان
ویو لنا
توی راه بودم هر قدمی که بر میداشتم سنگینی زیادی حس میکردم حس تنهاییم توی این شهر وسیع بیش تر میشد کسایی رو میدم که با دوستاشون قدم میزدن حرف میزدن.
رفتم شماره کلاس رو گرفتم
رفتم میز آخر نشستم سرم روی میز بود که یه نفر رو دیدم پیشم نشسته
5:like
3:comment
۷.۷k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.