طرّه چون تاب دهی حلقه ی دارِ سحر است
طرّه چون تاب دهی حلقه ی دارِ سحر است
چون که افشان بکنی از تو نشانِ دگر است
چون که افشان بنهی بر وزشِ باد منه
جان ستاند زِتنم شُعله ی بیدادگر است
خرمن موی گُشا و بنه تیرت به کمان
به اسارت بکشی تن که سحر بی خبر است
غُنچه بر لب بنشان تا که شوم باز جوان
آتش این سو مکشان آتش من داغتر است
سر هر چشمه که رفتم همه جا بوی تو بود
به قیاسِ رُخت ایجان بزمین شور وشر است
چون که افشان بکنی از تو نشانِ دگر است
چون که افشان بنهی بر وزشِ باد منه
جان ستاند زِتنم شُعله ی بیدادگر است
خرمن موی گُشا و بنه تیرت به کمان
به اسارت بکشی تن که سحر بی خبر است
غُنچه بر لب بنشان تا که شوم باز جوان
آتش این سو مکشان آتش من داغتر است
سر هر چشمه که رفتم همه جا بوی تو بود
به قیاسِ رُخت ایجان بزمین شور وشر است
۶.۳k
۰۱ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.