شما چه می دانید

شما چه می دانید
همسفر چمن های اردی بهشت،
مردیست با بال های خسته،
که برروی شانه های مه گرفته ی خیالاتم نشسته است.
شما چه می دانید از افتانِ پرهای کبودِ روزگارِ اشعار من
که مردی با سایه ی ارغوانی گرد و غبار سرمای بی انتهای خاطرم را به سپیداری روشن جارو کرده است
شما در هیچستان خویش گیر افتاده اید
شما هیچ نمی دانید...
#اسمافرشی
#ازدواج
دیدگاه ها (۴)

نگارا قدم که بر محفل نگاهم می گذاریابرهای دلتنگی کنار می رون...

من شیفته ی خوشی های ساده ام. همین فنجان چای عصر گاهی!این ها ...

کنم هر شب دعاییکز دلم بیرون رود مهرشولی آهسته می‌گویم:خدایا ...

آن‌چنان در قدمِ صبح نهادی عطرتکه به بوی تو همه گل‌های جهان ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط