𝓟𝓪𝓻𝓽 21 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 21 ☕🪶
تهیونگ ویو
پیش نمیرفت دلم راضی نمیشد انگار یه چیزیش بود اما اگه واقعا دوسش داشته باشه چی؟
ا/ت ویو
بزور منو از اتاق کشید بیرون ای کاش میشد بهش بگم ، بگم که منو مجبور کردن بگم که من نمیخوام ولی مجبورم
به زمین زل زده بودم
آرمین : خب چی گفتی؟ چیز اضافه ای که نگفتی؟
ا/ت : ن نه
آرمین : خوبه پس زودباش
ا/ت : کجا؟
آرمین : میخوایم بریم بیرون
ا/ت : من هیچ جا نمیام مخصوصا با تو
آرمین : اگه بحث تهیونگ باشه میای
بهش زل زدم
ا/ت : چرا همش منو با تهیونگ تهدید میکنی اونو ولش کن بزار بره باهاش کاری نداشته باش
آرمین : بزارم بره که هر کاری خواستی بکنی؟
ا/ت : نه بزار اون بره قول میدم هر کاری گفتی بکنم ولی بزار اون بره باهاش کاری نداشته باش
دستمو محکم گرفت دستم درد گرفت
آرمین : ساکت شو گفتم نمیشه
ا/ت : چ چرا
آرمین : همینی که من گفتم الانم میری حاضر میشی میای بریم
دستمو کشید سمت طبقه بالا رفت جلوی اتاق وایساد درو باز کرد و پرتم کرد داخل
آرمین : تا 15 دقیقه دیگه پایینی
اینو گفت درو بست و رفت کاری نمیتونم بکنم فقط باید هر کاری میگه رو انجام بدم به تخت نگاه کردم یه دست بلیز و شلوار رو تخت بود لباسامو عوض کردم و رفتم پایین وایساده بود زل زده بود به من اگه میتونستم الان میرفتم خفش میکردم ولی حیف که نمیشه رفتم کنارش وایسادم
آرمین : خیلی خوشگل شدی
ا/ت : کس میریم؟
دلم میخواست هر چه زودتر بریم و بیایم
آرمین : اگه با کسی حرف بزنی و بهش راجب این موضوع چیزی بگی اتفاقای خوبی نمیوفته
به زمین زل زدم لبمو گاز میگرفتم تا چیزی بهش نگم چون ممکنه کاری با تهیونگ کنه نمیتونم چیزی بگم
نگهبان : میتونیم بریم قربان
آرمین : باشه
دستمو گرفت
آرمین : زود باش
منو دنبال خودش میکشوند سوار ماشین شدیم ازش دور نشستم ولی اون اومد چسبید بهم اعصابم خورد شده بود ولی نمیتونستم کاری کنم و این برام خیلی بد بود
تهیونگ ویو
هیچ خبری نیست فقط یه ظرف غذا گذاشتن داخل و رفتن دلم شور میزد حالم زیاد جالب نبود به دیوارای اتاق زل زده بودم یه سری عدد روی دیوار نوشته شده بود یه رد پاام کنارش کشیده شده بود نمیدونم چه معنی ای داره شاید فقط یه نوشتس
در باز شد نگاه کردم نگهبان بود
نگهبان : میخوای هوا بخوری؟
سرمو به معنی آره تکون دادم
نگهبان : بلند شو با من بیا
بلند شدم دنبالش رفتم رفت تو حیاط چه حیاط قشنگی بود حیف این حیاط که دست این جور آدما افتاده
نگهبان : زود میخوایم بریم داخل بعدا اعتراض نکنیا
بهش نگاه کردم خیلی ازم بلند تر بود باید سرمو بالا میگرفتم نگاش میکردم اینا نگهبان نیستن که غولن
تهیونگ : باشه
از کنارم جُم نمیخورد
تهیونگ : نمیخوای یکم بری برای خودت بگردی؟
نگهبان : نه
چاره این نبود با تحملش کنم دیگه
فلش بک به 4 روز بعد
3 روز پیش توی خونه یه عروسی کوچیک گرفتیم بهش نگاه نمیکردم باهام کاری نداشت ولی اگه خطایی کنم اونوقته که هر کاری از دستش بر میاد مثل امروز
رفتم سمت جیب کتش خواستم تلفنشو بردارم رمز داشت سعی کردم رمزشو باز کنم ولی نشد یه تلفن توی خونه هست ولی کار نمیکنه فقط گوشیه آرمینه که اینم رمز داره....
یکی از پشت دستشو گزاشت رو شونم خودش بود مطمعنم خودشه گیر افتادم
آرمین : چندبار بهت گفتم این کارا نتیجه خوبی نداره
برمگردوند سمت خودش بهش نگاه کردم اعصبی نبود و این نشونه خوبی نیست بازومو گرفت
آرمین : تو با من بیا
جوری که التماس تو نگام موج میزد نگاش کردم اما اون الان به هیچی نگاه نمیکنه کشوندم سمت اتاق درو باز کرد و رفتیم داخل درو بست و قفل کرد اینا اصلا نشونه خوبی نیست
تهیونگ ویو
پیش نمیرفت دلم راضی نمیشد انگار یه چیزیش بود اما اگه واقعا دوسش داشته باشه چی؟
ا/ت ویو
بزور منو از اتاق کشید بیرون ای کاش میشد بهش بگم ، بگم که منو مجبور کردن بگم که من نمیخوام ولی مجبورم
به زمین زل زده بودم
آرمین : خب چی گفتی؟ چیز اضافه ای که نگفتی؟
ا/ت : ن نه
آرمین : خوبه پس زودباش
ا/ت : کجا؟
آرمین : میخوایم بریم بیرون
ا/ت : من هیچ جا نمیام مخصوصا با تو
آرمین : اگه بحث تهیونگ باشه میای
بهش زل زدم
ا/ت : چرا همش منو با تهیونگ تهدید میکنی اونو ولش کن بزار بره باهاش کاری نداشته باش
آرمین : بزارم بره که هر کاری خواستی بکنی؟
ا/ت : نه بزار اون بره قول میدم هر کاری گفتی بکنم ولی بزار اون بره باهاش کاری نداشته باش
دستمو محکم گرفت دستم درد گرفت
آرمین : ساکت شو گفتم نمیشه
ا/ت : چ چرا
آرمین : همینی که من گفتم الانم میری حاضر میشی میای بریم
دستمو کشید سمت طبقه بالا رفت جلوی اتاق وایساد درو باز کرد و پرتم کرد داخل
آرمین : تا 15 دقیقه دیگه پایینی
اینو گفت درو بست و رفت کاری نمیتونم بکنم فقط باید هر کاری میگه رو انجام بدم به تخت نگاه کردم یه دست بلیز و شلوار رو تخت بود لباسامو عوض کردم و رفتم پایین وایساده بود زل زده بود به من اگه میتونستم الان میرفتم خفش میکردم ولی حیف که نمیشه رفتم کنارش وایسادم
آرمین : خیلی خوشگل شدی
ا/ت : کس میریم؟
دلم میخواست هر چه زودتر بریم و بیایم
آرمین : اگه با کسی حرف بزنی و بهش راجب این موضوع چیزی بگی اتفاقای خوبی نمیوفته
به زمین زل زدم لبمو گاز میگرفتم تا چیزی بهش نگم چون ممکنه کاری با تهیونگ کنه نمیتونم چیزی بگم
نگهبان : میتونیم بریم قربان
آرمین : باشه
دستمو گرفت
آرمین : زود باش
منو دنبال خودش میکشوند سوار ماشین شدیم ازش دور نشستم ولی اون اومد چسبید بهم اعصابم خورد شده بود ولی نمیتونستم کاری کنم و این برام خیلی بد بود
تهیونگ ویو
هیچ خبری نیست فقط یه ظرف غذا گذاشتن داخل و رفتن دلم شور میزد حالم زیاد جالب نبود به دیوارای اتاق زل زده بودم یه سری عدد روی دیوار نوشته شده بود یه رد پاام کنارش کشیده شده بود نمیدونم چه معنی ای داره شاید فقط یه نوشتس
در باز شد نگاه کردم نگهبان بود
نگهبان : میخوای هوا بخوری؟
سرمو به معنی آره تکون دادم
نگهبان : بلند شو با من بیا
بلند شدم دنبالش رفتم رفت تو حیاط چه حیاط قشنگی بود حیف این حیاط که دست این جور آدما افتاده
نگهبان : زود میخوایم بریم داخل بعدا اعتراض نکنیا
بهش نگاه کردم خیلی ازم بلند تر بود باید سرمو بالا میگرفتم نگاش میکردم اینا نگهبان نیستن که غولن
تهیونگ : باشه
از کنارم جُم نمیخورد
تهیونگ : نمیخوای یکم بری برای خودت بگردی؟
نگهبان : نه
چاره این نبود با تحملش کنم دیگه
فلش بک به 4 روز بعد
3 روز پیش توی خونه یه عروسی کوچیک گرفتیم بهش نگاه نمیکردم باهام کاری نداشت ولی اگه خطایی کنم اونوقته که هر کاری از دستش بر میاد مثل امروز
رفتم سمت جیب کتش خواستم تلفنشو بردارم رمز داشت سعی کردم رمزشو باز کنم ولی نشد یه تلفن توی خونه هست ولی کار نمیکنه فقط گوشیه آرمینه که اینم رمز داره....
یکی از پشت دستشو گزاشت رو شونم خودش بود مطمعنم خودشه گیر افتادم
آرمین : چندبار بهت گفتم این کارا نتیجه خوبی نداره
برمگردوند سمت خودش بهش نگاه کردم اعصبی نبود و این نشونه خوبی نیست بازومو گرفت
آرمین : تو با من بیا
جوری که التماس تو نگام موج میزد نگاش کردم اما اون الان به هیچی نگاه نمیکنه کشوندم سمت اتاق درو باز کرد و رفتیم داخل درو بست و قفل کرد اینا اصلا نشونه خوبی نیست
۶۵.۸k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.