میراث ابدی 💜پــارت³³💜 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جیهوپ: زن زلیل
جین: هی بزنمت؟
جیهوپ: حق نداری.
خواستم درمورد اون میراث بگم. نه نباید بگم..........
جین: بی ادب.
جیهوپ: همه میگن.
+ باز شروع شد.
جیمین بود. نمیدونم چیشده زیاد میاد به اینجا......
جیمین: جیهوپ وقتی نبودی آرامش داشتیما.
جیهوپ: پس هیچوقت تنهاتون نمیزارم.
جین: به جای اینکه حرف بزنی برو زن بگیر.
جیهوپ: اصلا به شما مربوط نمیشه.
جیمین: بنگ چان چیشده تو خودتی!
ــ هاا هیچی.
*جیــن
تو جلسه شرکت کردم. بعد گزارشاتی که جیهوپ داد عمو رفت جلو.........
عمو: عالیجناب با اجازتون فردا من و همسرم برای دعا به معبد چانگو میریم.
پدر هم باهاش موافقت کرد. شام عمو اینا هم بودن. مانیا خیلی گریه کرد. هی میگفت دلم نمیخواد شما برید. بزور تونستیم راضیش کنیم. فردا با جیهوپ و جیمین و تهیونگو رفتیم شکار ولی بنگ چان نیومد. کار خاصی نداشت نفهمیدیم برا چی باهامون نیومد......
*بنگ چان
عالیجناب جونکی و همراهاشونو مخفیانه تعقیب میکردم. جینو بقیه بچه ها اصرار کردن باهاشون به شکار برم ولی نگرانیم نزاشت و دنبال عالیجنابینا اومدم. رسیدن معبد. داخل سالن دعا شدن. مخفیانه منم وارد شدمو قایم شدم. یکمی دعا کردن. بعد عالیجناب جونکی بلند شد و مجسمه بودا را چرخاند که یه دریچه کوچیک کنار میز باز شد. تعجب کردم. عالیجناب رفت و یه نامه ای را از داخل اون برداشت. بعد همه چیو سرجاشون مرتب کرد........
لیلی بانو: همونه؟
عالیجناب: آره.
لیلی بانو: بازش کن.
عالیجناب: نه اینجا نمیتونم باید بریم قصر تا خود پادشاه بازش کنه.
لیلی بانو: باشه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
جیهوپ: زن زلیل
جین: هی بزنمت؟
جیهوپ: حق نداری.
خواستم درمورد اون میراث بگم. نه نباید بگم..........
جین: بی ادب.
جیهوپ: همه میگن.
+ باز شروع شد.
جیمین بود. نمیدونم چیشده زیاد میاد به اینجا......
جیمین: جیهوپ وقتی نبودی آرامش داشتیما.
جیهوپ: پس هیچوقت تنهاتون نمیزارم.
جین: به جای اینکه حرف بزنی برو زن بگیر.
جیهوپ: اصلا به شما مربوط نمیشه.
جیمین: بنگ چان چیشده تو خودتی!
ــ هاا هیچی.
*جیــن
تو جلسه شرکت کردم. بعد گزارشاتی که جیهوپ داد عمو رفت جلو.........
عمو: عالیجناب با اجازتون فردا من و همسرم برای دعا به معبد چانگو میریم.
پدر هم باهاش موافقت کرد. شام عمو اینا هم بودن. مانیا خیلی گریه کرد. هی میگفت دلم نمیخواد شما برید. بزور تونستیم راضیش کنیم. فردا با جیهوپ و جیمین و تهیونگو رفتیم شکار ولی بنگ چان نیومد. کار خاصی نداشت نفهمیدیم برا چی باهامون نیومد......
*بنگ چان
عالیجناب جونکی و همراهاشونو مخفیانه تعقیب میکردم. جینو بقیه بچه ها اصرار کردن باهاشون به شکار برم ولی نگرانیم نزاشت و دنبال عالیجنابینا اومدم. رسیدن معبد. داخل سالن دعا شدن. مخفیانه منم وارد شدمو قایم شدم. یکمی دعا کردن. بعد عالیجناب جونکی بلند شد و مجسمه بودا را چرخاند که یه دریچه کوچیک کنار میز باز شد. تعجب کردم. عالیجناب رفت و یه نامه ای را از داخل اون برداشت. بعد همه چیو سرجاشون مرتب کرد........
لیلی بانو: همونه؟
عالیجناب: آره.
لیلی بانو: بازش کن.
عالیجناب: نه اینجا نمیتونم باید بریم قصر تا خود پادشاه بازش کنه.
لیلی بانو: باشه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
۱۱.۴k
۲۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.