part
part 2
به سمت حموم رفتم و یه دوش بیست دقیقه ای گرفتم بعد عوض کردن لباسم رفتم و سرمیز نشستم
بازم بابام مثل همیشه سر میز نبود..
احساس میکنم اون به کارش بیشتر از ما اهمیت میده.. شاید این احساس منه..
_صبح بخیر
خک: صبح بخیر...
امروز میرم خرید توام میای؟
_معلومه که نه!
خک: باشه نیا، واسه امشب خودم برات لباس میگیرم
_نه نمیخوام خودم لباس دارم
خک:لباسای تو نمیشه..
_ هرکاری میخوای بکن
خک:تو امروز چیکار میکنی؟
_با یونا میرم بیرون باهم ناهار میخوریم
خک: پس به راننده بگو برسونتت
_نه نمیخوام خودم با ماشین خودم میرم
خک: اعتراض نداریم
بعد خوردن صبحانه ات به یونا زنگ زد
و همونطور که خانم کیم میخواست راننده ات رو رسوند به محل قرار
ر:منتظر میمونم تا کارتون تموم بشه
_لازم نیست تو میتونی بری
ر: اما خانم کیم..
_خودم به مادرم زنگ میزنم
بعد تموم شدن کارم به داخل کافه رفتم
یونا رو دیدم که یه پسر کنارش بود
شاید دوست پسرشه کی میدونه..
یونا برای ات دست تکون داد
ات لبخندی زد و رفت پیششون
یونا و پسر کنارش بلند شدن
_سلام
یونا:خوش اومدی
:خوشحالم میبینمت
_تو منو میشناسی؟
یونا:عا..یادم رفت معرفی کنم ایشون دوستمه گو سون تاک
×درسته گو سوت تاک هستم
_منم کیم ات هستم
_خوشبختم آقای گو
×میتونین راحت صدام کنین
_او باشه.. سون تاک...توام ات صدام کن
×باشه.. ات
×در موردت چیزای زیادی شنیدم ات
_چی درموردم شنیدی کنجکاو شدم
×چیزای زیادی.. *خندید
کسی نیست تورو نشناسه..
وارث بلافصل هلدینگ ده سان و..
دوست ابدی یونا.. *همه خندیدن
ات
اول که دیدمش فکر کردم از این بچه پرو های نازنازی باشه ولی واقعا شخصیت جالب و باحالی داره
ات و سون تاک بعد کلی صحبت و شوخی های خرکی با هم حسابی رفیق شفیق شدن
ویو بعد از ناهار..
یونا:میگم امروز دیر بری اشکالی نداره؟
_نه شب قراره بیان..
×کیا قراره شب بیان؟ البته اگه خصوصی نیست
_نه بابا...چیزی نیست که بتونم مخفیش کنم..
(لینک پارت اول توی کامنت)
#فیکجونگکوک #اسمات
#فیکاسمات
#سناریوبیتیاس
به سمت حموم رفتم و یه دوش بیست دقیقه ای گرفتم بعد عوض کردن لباسم رفتم و سرمیز نشستم
بازم بابام مثل همیشه سر میز نبود..
احساس میکنم اون به کارش بیشتر از ما اهمیت میده.. شاید این احساس منه..
_صبح بخیر
خک: صبح بخیر...
امروز میرم خرید توام میای؟
_معلومه که نه!
خک: باشه نیا، واسه امشب خودم برات لباس میگیرم
_نه نمیخوام خودم لباس دارم
خک:لباسای تو نمیشه..
_ هرکاری میخوای بکن
خک:تو امروز چیکار میکنی؟
_با یونا میرم بیرون باهم ناهار میخوریم
خک: پس به راننده بگو برسونتت
_نه نمیخوام خودم با ماشین خودم میرم
خک: اعتراض نداریم
بعد خوردن صبحانه ات به یونا زنگ زد
و همونطور که خانم کیم میخواست راننده ات رو رسوند به محل قرار
ر:منتظر میمونم تا کارتون تموم بشه
_لازم نیست تو میتونی بری
ر: اما خانم کیم..
_خودم به مادرم زنگ میزنم
بعد تموم شدن کارم به داخل کافه رفتم
یونا رو دیدم که یه پسر کنارش بود
شاید دوست پسرشه کی میدونه..
یونا برای ات دست تکون داد
ات لبخندی زد و رفت پیششون
یونا و پسر کنارش بلند شدن
_سلام
یونا:خوش اومدی
:خوشحالم میبینمت
_تو منو میشناسی؟
یونا:عا..یادم رفت معرفی کنم ایشون دوستمه گو سون تاک
×درسته گو سوت تاک هستم
_منم کیم ات هستم
_خوشبختم آقای گو
×میتونین راحت صدام کنین
_او باشه.. سون تاک...توام ات صدام کن
×باشه.. ات
×در موردت چیزای زیادی شنیدم ات
_چی درموردم شنیدی کنجکاو شدم
×چیزای زیادی.. *خندید
کسی نیست تورو نشناسه..
وارث بلافصل هلدینگ ده سان و..
دوست ابدی یونا.. *همه خندیدن
ات
اول که دیدمش فکر کردم از این بچه پرو های نازنازی باشه ولی واقعا شخصیت جالب و باحالی داره
ات و سون تاک بعد کلی صحبت و شوخی های خرکی با هم حسابی رفیق شفیق شدن
ویو بعد از ناهار..
یونا:میگم امروز دیر بری اشکالی نداره؟
_نه شب قراره بیان..
×کیا قراره شب بیان؟ البته اگه خصوصی نیست
_نه بابا...چیزی نیست که بتونم مخفیش کنم..
(لینک پارت اول توی کامنت)
#فیکجونگکوک #اسمات
#فیکاسمات
#سناریوبیتیاس
- ۸.۷k
- ۳۰ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط