فیک ستاره ای در دل تاریکی💫
#فیک_ستارهایدردلتاریکی💫
#پارت۴
نگاهی به سرتاپام انداخت و لبخند ریزی زد.
تک سرفه ای کردم،به خودش اومد و جمع و جور شد:|
دوباره اون صدای گیراش:
_شما اومدین برای استخدام؟
رفتم جلوتر و گفتم:
+ب..بله...راستی معذرت میخوام...بابت اونروز...
انگشتشو اورد بالا و رو لبم گذاشت و گفت:
_کنچانا
لطفا درمورد اونروز دیگه حرفی نزنید پیش میاد دیگه.
پسره ی...|:
اصن بروی خودش نیاورد که منو بوسیده!!
فرم رو گرفتم سمتش
با دقت داشت میخوند و هر از چند گاهی سرشو میاورد بالا و یه نگاهی بهم مینداخت.
چقد جدی بودن بهش میومد گااااد خیلی جذابه!!!
عه سوهیوناااا...
چشاتو درویش کن دختر زشته خوردی پسر مردمو:|
کارش که تموم شد با تعجب نگاهم کرد و گفت:
_تو یه ستاره ای دختر...
چرا تا الان باهات آشنا نشده بودم؟
جز آلمانی دیگه چی بلدی؟
یااا الان این ازم تعریف کرد؟!
یه لبخند ملیح زدم و گفتم:
+اممم خب آلمانی رو که میدونید جز اون انگلیسی و ایتالیایی بلدم چند ماهی هم هست دارم ترکیه ای میخونم تقریبا آخراشم.
چشای گوگولیشو گرد کرد و گفت:
_تو بینظیری دخترررر
شرکت ما یه مترجم لازم داره برای قرارهای کاری با کشورهای دیگه.
اگه موافقی میتونی از فردا کارتو شروع کنی.
از ذوق جیغی کشیدم و گفتم:
+وااایییی راست میگییییین؟من واقعا به این کار نیاز داشتم ممنووووون آقای...
لبخندی زد و گفت:
_مین یونگی هستم...میتونی شوگا صدام کنی:)
کامنت یادتون نره💫
#پارت۴
نگاهی به سرتاپام انداخت و لبخند ریزی زد.
تک سرفه ای کردم،به خودش اومد و جمع و جور شد:|
دوباره اون صدای گیراش:
_شما اومدین برای استخدام؟
رفتم جلوتر و گفتم:
+ب..بله...راستی معذرت میخوام...بابت اونروز...
انگشتشو اورد بالا و رو لبم گذاشت و گفت:
_کنچانا
لطفا درمورد اونروز دیگه حرفی نزنید پیش میاد دیگه.
پسره ی...|:
اصن بروی خودش نیاورد که منو بوسیده!!
فرم رو گرفتم سمتش
با دقت داشت میخوند و هر از چند گاهی سرشو میاورد بالا و یه نگاهی بهم مینداخت.
چقد جدی بودن بهش میومد گااااد خیلی جذابه!!!
عه سوهیوناااا...
چشاتو درویش کن دختر زشته خوردی پسر مردمو:|
کارش که تموم شد با تعجب نگاهم کرد و گفت:
_تو یه ستاره ای دختر...
چرا تا الان باهات آشنا نشده بودم؟
جز آلمانی دیگه چی بلدی؟
یااا الان این ازم تعریف کرد؟!
یه لبخند ملیح زدم و گفتم:
+اممم خب آلمانی رو که میدونید جز اون انگلیسی و ایتالیایی بلدم چند ماهی هم هست دارم ترکیه ای میخونم تقریبا آخراشم.
چشای گوگولیشو گرد کرد و گفت:
_تو بینظیری دخترررر
شرکت ما یه مترجم لازم داره برای قرارهای کاری با کشورهای دیگه.
اگه موافقی میتونی از فردا کارتو شروع کنی.
از ذوق جیغی کشیدم و گفتم:
+وااایییی راست میگییییین؟من واقعا به این کار نیاز داشتم ممنووووون آقای...
لبخندی زد و گفت:
_مین یونگی هستم...میتونی شوگا صدام کنی:)
کامنت یادتون نره💫
۷.۹k
۲۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.