خون بس3
خون بس3
و بعد از اینکه دید جواب نمی دم گفت:مگه دو قلو نیستین ؟اروم که سخت بشنوه گفتم:چرا ولی چون اون الان مثله یه پسر شونزده. هیفده سالس معلوم نیست که بزرگ تره باسر تایید کرد و گفت: پول خونه و ماشین از کجاس؟پوزخند زدم وگفتم:کسی که با امکاناتش گیر یه خوناشام میوفته... و بعد ساکت شدم بوم با مشت زد به بازوم زد وگفت: بابا زرنگ تا ظهر همون دور و برا قدم زدیم و صحبت کردیم که یهو یه دختر که خودجشو جمع کرده بود رفت نشست گوشهی یه کوچه ی خلوت و به..... در اورد و تویه سطل اشغال رو کشن کرد لبه پایینمو گاز گرفتمو گفتم: داره اشغال میکشه بوم با سر در گمی نگام کرد ابه دهنمو قورت دادم اروم گفتم ماریجوانا بعد از تموم شدن حرفم بوم چشمایه بامزش گرد شد و اب دهنشو قورت داد وگفت چی کار کنیم؟با نیشخند گفتم:خوب معلومه ما نباید معتاد جامعه رو زنده بزاریم بوم اروم گفت:بخوریمش؟باسرتایید کردم رفتم نزدیکش و کمر دخترو گرفتم و کشیدمش تو بغلم چون خمار بود متوجه نشد اروم موهاشو نوازش کردم و گفتم: چه قد نازی اسمت چیه؟سرشو مالوند به سینم و گفت:دارا...به دستش نگاه کردم لبه پایینمو با زبون نمناک کردم و با سربه بوم،اشاره کردم که بیاد جلو بهش گفتم: این وسایله ماریجوانا نیست چیه ؟دسته دارا رو اورد بالا و گفت: کوکایین اما زیاده به صورتم نگاه کرد و گفت: خودکشی میکرده تو بغلم جابه جاش کردم وگفتم:بهترخودش میمیره مانمیکشیم بوم سرشو به علامت منفی تکون داد و گفت:نوچ باید ببریمش بیمارستان اخم کردم بوم ددستمو برد زیر پاهایه دارا وگفت بلندش کن بر عکسه سایزش خیلی سنگین بود با بوم از کوچه در اومدیم و رفتیم به نزدیک ترین بیمارستان بوم سریع گفت اورژانسیه با کوکایین خودکشی کرده بر عکسه حرفش لحنش اصلا دلسوزانه نبود دارا ر و تهویل دادیم به اصرار بوم پوله بیمارستان رو دادم و دوتایی زدیم به ساعت نگاه کردم از اونجایی که امبر کلید داشت حتما الان خونه بودن پلکامو به هم فشردم لبمو.جمع کردم با حرس گفتم: باید از خونایه سوسوله جی ار بخورم اه اه اه بوم با تعجب نگاهم میکرد حالم خیلی گرفته بود تاحالا تو عمرم خونه سرد و گرم شده نخورده بودم کلید خونه رو به بوم دادم و دویدم میتونستم حس کنم پشت سرم چه حالی داره رسیدم به قبرستون اروم رفتم سمت اونجایی که مرده رو اماده میکردن بسوزونن یکی تتزه مرده بود و جنازش خیلی کثیف و بدبو بود وقتی همخ رفتن به خانوادش بگن بیان ببرنش مرده سوز (#^_^)خونه رفتم سوسوله جی ار بخورم اه اه اه بوم با تعجب نگاهم میکرد حالم خیلی گرفته بود تاحالا تو عمرم خونه سرد و گرم شده نخورده بودم کلید خونه رو به بوم دادم و دویدم میتونستم حس کنم پشت سرم چه حالی داره رسیدم به قبرستون اروم رفتم سمت اونجایی که مرده رو اماده میکردن بسوزونن یکی تتزه مرده بود و جنازش خیلی کثیف و بدبو بود وقتی همخ رفتن به خانوادش بگن بیان ببرنش مرده سوز (#^_^)خونه رفتم دندونامو تویه سینه ی طرف و تا جایی که می تونستم و خون داشت مکیدم و قبل از اینکه کسی بیاد در رفتم تویه راه راجب خودم و جی ار و امبر و بوم فکر میکردم بوم مثله مادرم بود ولی امبر خیلی پسرونه بود همیشه موهاش کوتاه بود و لباسایه من و جی ار تنش بود از طرفی بوم لباساشو فقط وخودش میپوشید امبرو دوست داشتم بومم همین طور جی ار خیلی به امبر نزدیک بود ولی با بوم یه کم خجالتی رفتار میکرد اونم جفتشونو دوست داشت ولی امبر هی تو لباسایه من میگشت میگفت تو خوشتیپ تری هه خودم میدونم ولی اعتماد به نفس دادنم بد نیس دیگه رسیدم خونه زنگ زدم ایفون:بله ؟-منم در باز شد پله هارو بالا رفتم و رسیدم ههه صحنه ی جالبی بود امبر و جی ار رویه اُپن نشسته بودن بوم داشت خون سرد رو گرم میکرد با دیدن من سه تاشون دست تکون دادن لبا مو جمع کردم و زیر لب گفتم: من سیرم دوباره سه تایی به من نگاه کردن سرمو انداختم پایین اروم تر گفتم:من خونه سرد و گرم شده نمیخورم رفتم یه جا خوردم کسی چیزی نپرسید رفتم تو اتاق رویه تخت دراز کشیدم و چشمام بسته شد و زود خوابم برد...دستی اروم روی صورتم کشیده شد یهو از خواب پریدم و نشستم تویه تخت و نگاش. کردم به حالت بی حوصله لبامو جمع کردم امبر اروم گفت کلید کمدتو میشه لطفا بدی خیلی خوابم میومد اونم خیلی مظلوم بود پوزخندی زدم گفتم چرا دست از سر لباسایه من برنمیداری ؟امبر:اخه خوشگلن و خوبن سرمو تکون دادم از زیر بالشتم کلید رو بهش دادم و دوباره خوابیدم.................
از زبوت امبر
دستامو تو جیبم بردم واقا با لباسای جیونگ راحت بودم تویه کوچه ی تاریک پیچیدم و از پله ها بالا رفتم در زدم: الان میام. صداش میومد که داشت میدوید در رو بازکرد سرمو تکون دادم :بریم سرشو تکون داد و هم قدم اومدیم پایین و راه افتادیم برگشت سمتم و گفت:امبر ،چرا هیچوقت من رو با دوستات اشنا نمیکنی ؟
و بعد از اینکه دید جواب نمی دم گفت:مگه دو قلو نیستین ؟اروم که سخت بشنوه گفتم:چرا ولی چون اون الان مثله یه پسر شونزده. هیفده سالس معلوم نیست که بزرگ تره باسر تایید کرد و گفت: پول خونه و ماشین از کجاس؟پوزخند زدم وگفتم:کسی که با امکاناتش گیر یه خوناشام میوفته... و بعد ساکت شدم بوم با مشت زد به بازوم زد وگفت: بابا زرنگ تا ظهر همون دور و برا قدم زدیم و صحبت کردیم که یهو یه دختر که خودجشو جمع کرده بود رفت نشست گوشهی یه کوچه ی خلوت و به..... در اورد و تویه سطل اشغال رو کشن کرد لبه پایینمو گاز گرفتمو گفتم: داره اشغال میکشه بوم با سر در گمی نگام کرد ابه دهنمو قورت دادم اروم گفتم ماریجوانا بعد از تموم شدن حرفم بوم چشمایه بامزش گرد شد و اب دهنشو قورت داد وگفت چی کار کنیم؟با نیشخند گفتم:خوب معلومه ما نباید معتاد جامعه رو زنده بزاریم بوم اروم گفت:بخوریمش؟باسرتایید کردم رفتم نزدیکش و کمر دخترو گرفتم و کشیدمش تو بغلم چون خمار بود متوجه نشد اروم موهاشو نوازش کردم و گفتم: چه قد نازی اسمت چیه؟سرشو مالوند به سینم و گفت:دارا...به دستش نگاه کردم لبه پایینمو با زبون نمناک کردم و با سربه بوم،اشاره کردم که بیاد جلو بهش گفتم: این وسایله ماریجوانا نیست چیه ؟دسته دارا رو اورد بالا و گفت: کوکایین اما زیاده به صورتم نگاه کرد و گفت: خودکشی میکرده تو بغلم جابه جاش کردم وگفتم:بهترخودش میمیره مانمیکشیم بوم سرشو به علامت منفی تکون داد و گفت:نوچ باید ببریمش بیمارستان اخم کردم بوم ددستمو برد زیر پاهایه دارا وگفت بلندش کن بر عکسه سایزش خیلی سنگین بود با بوم از کوچه در اومدیم و رفتیم به نزدیک ترین بیمارستان بوم سریع گفت اورژانسیه با کوکایین خودکشی کرده بر عکسه حرفش لحنش اصلا دلسوزانه نبود دارا ر و تهویل دادیم به اصرار بوم پوله بیمارستان رو دادم و دوتایی زدیم به ساعت نگاه کردم از اونجایی که امبر کلید داشت حتما الان خونه بودن پلکامو به هم فشردم لبمو.جمع کردم با حرس گفتم: باید از خونایه سوسوله جی ار بخورم اه اه اه بوم با تعجب نگاهم میکرد حالم خیلی گرفته بود تاحالا تو عمرم خونه سرد و گرم شده نخورده بودم کلید خونه رو به بوم دادم و دویدم میتونستم حس کنم پشت سرم چه حالی داره رسیدم به قبرستون اروم رفتم سمت اونجایی که مرده رو اماده میکردن بسوزونن یکی تتزه مرده بود و جنازش خیلی کثیف و بدبو بود وقتی همخ رفتن به خانوادش بگن بیان ببرنش مرده سوز (#^_^)خونه رفتم سوسوله جی ار بخورم اه اه اه بوم با تعجب نگاهم میکرد حالم خیلی گرفته بود تاحالا تو عمرم خونه سرد و گرم شده نخورده بودم کلید خونه رو به بوم دادم و دویدم میتونستم حس کنم پشت سرم چه حالی داره رسیدم به قبرستون اروم رفتم سمت اونجایی که مرده رو اماده میکردن بسوزونن یکی تتزه مرده بود و جنازش خیلی کثیف و بدبو بود وقتی همخ رفتن به خانوادش بگن بیان ببرنش مرده سوز (#^_^)خونه رفتم دندونامو تویه سینه ی طرف و تا جایی که می تونستم و خون داشت مکیدم و قبل از اینکه کسی بیاد در رفتم تویه راه راجب خودم و جی ار و امبر و بوم فکر میکردم بوم مثله مادرم بود ولی امبر خیلی پسرونه بود همیشه موهاش کوتاه بود و لباسایه من و جی ار تنش بود از طرفی بوم لباساشو فقط وخودش میپوشید امبرو دوست داشتم بومم همین طور جی ار خیلی به امبر نزدیک بود ولی با بوم یه کم خجالتی رفتار میکرد اونم جفتشونو دوست داشت ولی امبر هی تو لباسایه من میگشت میگفت تو خوشتیپ تری هه خودم میدونم ولی اعتماد به نفس دادنم بد نیس دیگه رسیدم خونه زنگ زدم ایفون:بله ؟-منم در باز شد پله هارو بالا رفتم و رسیدم ههه صحنه ی جالبی بود امبر و جی ار رویه اُپن نشسته بودن بوم داشت خون سرد رو گرم میکرد با دیدن من سه تاشون دست تکون دادن لبا مو جمع کردم و زیر لب گفتم: من سیرم دوباره سه تایی به من نگاه کردن سرمو انداختم پایین اروم تر گفتم:من خونه سرد و گرم شده نمیخورم رفتم یه جا خوردم کسی چیزی نپرسید رفتم تو اتاق رویه تخت دراز کشیدم و چشمام بسته شد و زود خوابم برد...دستی اروم روی صورتم کشیده شد یهو از خواب پریدم و نشستم تویه تخت و نگاش. کردم به حالت بی حوصله لبامو جمع کردم امبر اروم گفت کلید کمدتو میشه لطفا بدی خیلی خوابم میومد اونم خیلی مظلوم بود پوزخندی زدم گفتم چرا دست از سر لباسایه من برنمیداری ؟امبر:اخه خوشگلن و خوبن سرمو تکون دادم از زیر بالشتم کلید رو بهش دادم و دوباره خوابیدم.................
از زبوت امبر
دستامو تو جیبم بردم واقا با لباسای جیونگ راحت بودم تویه کوچه ی تاریک پیچیدم و از پله ها بالا رفتم در زدم: الان میام. صداش میومد که داشت میدوید در رو بازکرد سرمو تکون دادم :بریم سرشو تکون داد و هم قدم اومدیم پایین و راه افتادیم برگشت سمتم و گفت:امبر ،چرا هیچوقت من رو با دوستات اشنا نمیکنی ؟
۸.۲k
۲۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.