𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝²²
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
امپراطور ، ملکه ، خواجه ، هایون و جونگکوک حالت دایره مانندی نشسته بودن ...
بعد از حدود نیم ساعت سکوت امپراطور گفت :خببب پس که باید شب ازدواج حداقل باید یکبار ...
_________________________________________________________
جونگکوک لبخند ضایعی زدو گفت :پدر جان شما از کی اینجایین ؟
ملکه :از وقتی که خواجه وارد شد !
جونگکوک و هایون از خجالت سرخ شده بودن ...
امپراطور خنده ای می کند و میگوید :شما دیگه باهم مزدوج شدین حساسیت های ما بیجاست اما جونگکوکا پسرم دختر وزیر اعظم مارو فراری ندی هااا؟
جونگکوک دستشو به آرامی زد پشت کمر هایون و گفت :ها ها ها گوه میخوره فرار کنه ...
جونگکوک که تازه فهمید چه حرفی زده آروم نگاهش رو سمت هایون برد و با چشمانی که نشان دهنده ی لحظات پایانی صبرش بود مواجه شد ...
ملکه :خب دیگه ما میریم تا شما به برنامتون برسین (خنده
جونگکوک دستان مادر خوانده اش را گرفت و گفت :اوما تو خودت برادرزادت رو میشناسی ...لطفا نرین ...
ملکه دستی بر سر کوک کشید و گفت :نگران نباش اگه چیزی شد به من بگو خودم میدونم چیکار کنم (نگاه برزخی به هایون ...
هایون لباشو غنچه کردو گفت :عمههه ایحانا قرار نیست با نصیحت های بابا مواجه بشم کهه ؟
ملکه :هم باباتو هم تهیونگو ميندازم سرت ...
هایون :یاع شما عمه منینااا ...
ملکه :الان که مادرشوهرتم...
هایون :عایشششش ...
امپراطور :خدانگهدارتون ...
هایون و جونگکوک به امپراطور و ملکه ادای احترام کردن ...
هایون و کوک باهم تنها شدن ...
کوک لبخندی به هایون میزنه اما نگاه های وحشتناک هایون از روش برداشته نمیشه ...
جونگکوک :هایون جونممممممم
هایون :درد و هایون جونممممممم
جونگکوک :یاع من ولیعهد این سرزمینم !
هایون :منم همسر ولیعهد این سرزمینم !
جونگکوک با لبخند شیطانی نزدیک هایون میشه و یه عالمه قلقلکش میده ...
𝙿𝚊𝚛𝚝²²
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
امپراطور ، ملکه ، خواجه ، هایون و جونگکوک حالت دایره مانندی نشسته بودن ...
بعد از حدود نیم ساعت سکوت امپراطور گفت :خببب پس که باید شب ازدواج حداقل باید یکبار ...
_________________________________________________________
جونگکوک لبخند ضایعی زدو گفت :پدر جان شما از کی اینجایین ؟
ملکه :از وقتی که خواجه وارد شد !
جونگکوک و هایون از خجالت سرخ شده بودن ...
امپراطور خنده ای می کند و میگوید :شما دیگه باهم مزدوج شدین حساسیت های ما بیجاست اما جونگکوکا پسرم دختر وزیر اعظم مارو فراری ندی هااا؟
جونگکوک دستشو به آرامی زد پشت کمر هایون و گفت :ها ها ها گوه میخوره فرار کنه ...
جونگکوک که تازه فهمید چه حرفی زده آروم نگاهش رو سمت هایون برد و با چشمانی که نشان دهنده ی لحظات پایانی صبرش بود مواجه شد ...
ملکه :خب دیگه ما میریم تا شما به برنامتون برسین (خنده
جونگکوک دستان مادر خوانده اش را گرفت و گفت :اوما تو خودت برادرزادت رو میشناسی ...لطفا نرین ...
ملکه دستی بر سر کوک کشید و گفت :نگران نباش اگه چیزی شد به من بگو خودم میدونم چیکار کنم (نگاه برزخی به هایون ...
هایون لباشو غنچه کردو گفت :عمههه ایحانا قرار نیست با نصیحت های بابا مواجه بشم کهه ؟
ملکه :هم باباتو هم تهیونگو ميندازم سرت ...
هایون :یاع شما عمه منینااا ...
ملکه :الان که مادرشوهرتم...
هایون :عایشششش ...
امپراطور :خدانگهدارتون ...
هایون و جونگکوک به امپراطور و ملکه ادای احترام کردن ...
هایون و کوک باهم تنها شدن ...
کوک لبخندی به هایون میزنه اما نگاه های وحشتناک هایون از روش برداشته نمیشه ...
جونگکوک :هایون جونممممممم
هایون :درد و هایون جونممممممم
جونگکوک :یاع من ولیعهد این سرزمینم !
هایون :منم همسر ولیعهد این سرزمینم !
جونگکوک با لبخند شیطانی نزدیک هایون میشه و یه عالمه قلقلکش میده ...
۴.۴k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.